جدول جو
جدول جو

معنی گرف - جستجوی لغت در جدول جو

گرف
(گُ)
قیر یا سیم یا مس سوخته. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ص 1307) :
زرگر فرونشاند گرف سیه به سیم
من باز برنشانم سیم سیه به گرف.
کسائی مروزی (از احوال و اشعار رودکی نفیسی ج 3 ص 1207).
ظاهراً این کلمه کرف است و بمعنی قیر سوخته و یا سیم سوخته را گویند و آن بمعانی دیگر نیز آمده است. رجوع به کرف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفته چهر
تصویر گرفته چهر
اخم کرده، کنایه از ملول، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن
کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن
کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸)
فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷)
انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتاری
تصویر گرفتاری
اسارت، دربند بودن، کنایه از دچار شدن، کنایه از رنج و زحمت و شغل و کار بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار گشتن
تصویر گرفتار گشتن
دربند شدن، اسیر شدن
کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار
تصویر گرفتار
اسیر، دربند، دستگیر شده، دچار، پرمشغله، مبتلا به سختی، رنج و امثال آن ها، کنایه از عاشق، شیفته
گرفتار آمدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
گرفتار ساختن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
گرفتار شدن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن
گرفتار کردن: دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
گرفتار گشتن: دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار آمدن
تصویر گرفتار آمدن
دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار ساختن
تصویر گرفتار ساختن
دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، گرفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگرف
تصویر شگرف
عجیب، طرفه، نیکو و خوش آیند، کمیاب و بی نظیر در خوبی و زیبایی، برای مثال چو دیدند آن شگرفان روی شیرین / گزیدند از حسد لب های زیرین (نظامی۲ - ۱۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفت و گیر
تصویر گرفت و گیر
گرفتن و دربند کردن، درگیری، مؤاخذه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
مؤاخذه، بازخواست، غرامت، تاوان، طعنه و سرزنش، گرفتن
گرفت و گیر: گرفتن و دربند کردن، درگیری، مؤاخذه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفته لب
تصویر گرفته لب
ساکت، خاموش، لب فروبسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفته خاطر
تصویر گرفته خاطر
گرفته دل، دلتنگ، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار شدن
تصویر گرفتار شدن
دربند شدن، اسیر شدن
کنایه از دچار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ فَ)
همان عرفج، گیاهی که بدان آتش افروزند و به عربی ابوسریع نامند بواسطۀ زود گرفتن آتش در آن. (رشیدی). در انجمن آرای ناصری به غلط گرمج ضبط شده است و در برهان کرفج است
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بَ سَ رِ کَ شِ کَ تَ)
لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمۀ موج دار و جوهردار بر گوش خورد، مؤاخذت. (برهان). اخذ. نقد. اعتراض. ایراد. گرفت و گیر:
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به گرفت و گیرشود، اخذ. گرفتن:
دست کوته کن از گرفت حرام
بر سر آرزوی خود زن گام.
سنایی.
(از فیه مافیه چ فروزانفر ص 303) ، غرامت و تاوان. (برهان) :
تو همچو آفتابی و بدخواه شب پره
نبود بر آفتاب ز خصمی او گرفت.
شمس فخری.
آب حیوان گرفتی از ساغر
این گرفت از تو بر سکندر ماند.
ظهوری (از آنندراج).
، خسوف و کسوف که ماه گرفتن و آفتاب گرفتن باشد. (برهان) :
ستارگان همه در گردشند بر گردون
گرفت نیست از آن جمله جز که بر مه و خور.
سلمان ساوجی.
، جرم و جنایت، طعنه که زدن نیزه باشد، سخنی را گویند که بعنوان سرزنش گفته شود. (برهان) :
از گرفت من ز جان اسپرکنید
گرچه اکنون هم گرفتار منید.
مولوی (از قول سلیمان (ع) به رسولان بلقیس، بنقل حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت، واقع در 6 هزارگزی رشت، کنار شوسۀ رشت به بندر انزلی. هوای آن معتدل و مرطوب است. دارای 505 تن سکنه است. آب آنجا از نهر خمام رود از سفیدرودتأمین میشود. محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است و دارای 6 باب قهوه خانه و دکان کنار راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرفته چهره
تصویر گرفته چهره
ملول دلتنگ مکدر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته سخن
تصویر گرفته سخن
کسی که سخنش را باسانی نتوان دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته خاطر
تصویر گرفته خاطر
ملول دلتنگ مکدر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دل
تصویر گرفته دل
غمگین، اندوهناک، متالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دم
تصویر گرفته دم
نفس تنگ تنگ نفس، بستن نفس بهنگام حرکت و دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته زبان
تصویر گرفته زبان
آنکه بر سخن گفتن توانا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه زدن طعن زدن: زمهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. (نظامی)، سرزنش کردن ملامت کردن، لاف زدن گزاف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
بازخواست، مواخذه
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش ساکت: دیدی مرا گرفته لب آتش پارسی زتب نطق من آب تازیان برده زنکته دری. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگرف
تصویر شگرف
عجیب، نادر، کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
((گِ رِ))
مؤاخذه، ایراد، گرفتن، اخذ، غرامت، تاوان، خسوف، کسوف، گرفتاری، جرم، جنایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگرف
تصویر شگرف
((ش گَ))
نیکو، زیبا، بی نظیر در خوبی و زیبایی، عجیب، طرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگرف
تصویر شگرف
اعجوبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
باحشمت، باعظمت، بزرگ، عظیم، محتشم، خارق العاده، شگفت آور، عالی، عجیب، فوق العاده، طرفه، کمیاب، نادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد