جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گرفته لب

گرفته لب

گرفته لب
خاموش ساکت: دیدی مرا گرفته لب آتش پارسی زتب نطق من آب تازیان برده زنکته دری. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرفته لب

گرفته لب
کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان) :
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری.
خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429)
لغت نامه دهخدا

گرفته دم

گرفته دم
نفس تنگ. تنگ نفس. بستن دم در موقع حرکت و دویدن
لغت نامه دهخدا

گرفته دل

گرفته دل
غمگین. اندوهناک. متألم:
اگر گرفته دلی از جهانیان صائب
ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گرفتن دل شود
لغت نامه دهخدا