لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمۀ موج دار و جوهردار بر گوش خورد، مؤاخذت. (برهان). اخذ. نقد. اعتراض. ایراد. گرفت و گیر: مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر. سیدحسن غزنوی. رجوع به گرفت و گیرشود، اخذ. گرفتن: دست کوته کن از گرفت حرام بر سر آرزوی خود زن گام. سنایی. (از فیه مافیه چ فروزانفر ص 303) ، غرامت و تاوان. (برهان) : تو همچو آفتابی و بدخواه شب پره نبود بر آفتاب ز خصمی او گرفت. شمس فخری. آب حیوان گرفتی از ساغر این گرفت از تو بر سکندر ماند. ظهوری (از آنندراج). ، خسوف و کسوف که ماه گرفتن و آفتاب گرفتن باشد. (برهان) : ستارگان همه در گردشند بر گردون گرفت نیست از آن جمله جز که بر مه و خور. سلمان ساوجی. ، جرم و جنایت، طعنه که زدن نیزه باشد، سخنی را گویند که بعنوان سرزنش گفته شود. (برهان) : از گرفت من ز جان اسپرکنید گرچه اکنون هم گرفتار منید. مولوی (از قول سلیمان (ع) به رسولان بلقیس، بنقل حاشیۀ برهان قاطع چ معین)