جدول جو
جدول جو

معنی گرفت

گرفت
مؤاخذه، بازخواست، غرامت، تاوان، طعنه و سرزنش، گرفتن
گرفت و گیر: گرفتن و دربند کردن، درگیری، مؤاخذه
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گرفت

گرفت

گرفت
مؤاخذه، ایراد، گرفتن، اخذ، غرامت، تاوان، خسوف، کسوف، گرفتاری، جرم، جنایت
گرفت
فرهنگ فارسی معین

گرفت

گرفت
لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمۀ موج دار و جوهردار بر گوش خورد، مؤاخذت. (برهان). اخذ. نقد. اعتراض. ایراد. گرفت و گیر:
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به گرفت و گیرشود، اخذ. گرفتن:
دست کوته کن از گرفت حرام
بر سر آرزوی خود زن گام.
سنایی.
(از فیه مافیه چ فروزانفر ص 303) ، غرامت و تاوان. (برهان) :
تو همچو آفتابی و بدخواه شب پره
نبود بر آفتاب ز خصمی او گرفت.
شمس فخری.
آب حیوان گرفتی از ساغر
این گرفت از تو بر سکندر ماند.
ظهوری (از آنندراج).
، خسوف و کسوف که ماه گرفتن و آفتاب گرفتن باشد. (برهان) :
ستارگان همه در گردشند بر گردون
گرفت نیست از آن جمله جز که بر مه و خور.
سلمان ساوجی.
، جرم و جنایت، طعنه که زدن نیزه باشد، سخنی را گویند که بعنوان سرزنش گفته شود. (برهان) :
از گرفت من ز جان اسپرکنید
گرچه اکنون هم گرفتار منید.
مولوی (از قول سلیمان (ع) به رسولان بلقیس، بنقل حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

گرفته

گرفته
به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس
گرفته
فرهنگ فارسی عمید

خرفت

خرفت
کودن، ویژگی کسی که بر اثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری
خرفت
فرهنگ فارسی عمید