جدول جو
جدول جو

معنی کنبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کنبیدن
(مُ عَیْ یَ تَ)
برجستن مرادف جنبیدن... و با کاف عجمی اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج). برجستن و خیز کردن. (برهان). برجستن. (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). برجستن وخیز کردن و برآمدن. (ناظم الاطباء) ، مایل شدن. منحرف گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کنبیدن
(مُ عَیْ یَ شُ دَ)
چیزی را از جای کشیدن و برآوردن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چیزی از جای کشیدن. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سفتن، سوراخ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
فرود آوردن چیزی با شدت مثلاً تخم مرغ را به دیوار کوبید،
میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود،
به شدت برخورد کردن با چیزی مثلاً ماشین را به دیوار کوبید،
به صدا درآوردن کوبۀ در مثلاً در را کوبیدند،
کنایه از خراب و ویران کردن ساختمان
کنایه از به شدت مخالفت یا انتقاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیدن
تصویر کندیدن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، تپیدن، فروریختن بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سوراخ کردن سفتن، کاویدن کاهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، فرو ریختن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبیدن
تصویر گنبیدن
جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبیدن
تصویر چنبیدن
جستن خیز کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیبیدن
تصویر کیبیدن
((کِ بِ دَ))
از راه برگشتن، منحرف شدن، از جایی به جایی کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
((تَ دَ))
جنبیدن، فرو ریختن ساختمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
((دَ))
کوفتن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
((سُ دَ))
سوراخ کردن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
((جُ دَ))
حرکت کردن، لرزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
Drum, Knock, Pound, Slam, Stub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
frapper, heurter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bater
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
trommeln, klopfen, schlagen, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bić w bęben, pukać, bić, uderzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
барабанить , стучать , бить , ударять , ударяться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
бити в барабан , стукати , бити , вдаряти , ударити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
golpear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
battere, bussare, colpire, sbattere, urtare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی