جدول جو
جدول جو

معنی کلنده - جستجوی لغت در جدول جو

کلنده(کَ لَ دَ / دِ)
لکلکه را گویند و آن چوبکی باشد که یک سر آن را به دول آسیا و سر دیگر آن را در سوراخ سنگ آسیا به عنوانی نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کندو از دول کم کم دانه در آسیا ریزد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
گر همی گوییم گول و گرنمی گوییم گول
چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می زنیم.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به لکلکه شود
لغت نامه دهخدا
کلنده
چوبکی باشد که یک سر آنرا بدول آسیا بطوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود لکلکه: (گر همی گوییم گول و گر نمی گوییم گول چون کلنده بر لب دو لیم و تک تک میزنیم)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
کلنده((کَ لَ دَ یا دِ))
چوبکی باشد که یک سر آن را به دول آسیا به طوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود، لکلکه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنده
تصویر تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلندر
تصویر کلندر
قوی هیکل، تنومند، درشت اندام، قلندر، چوب بزرگ و ناتراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کونده
تصویر کونده
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
کمک کننده، دست گیرنده، سرکش و توسن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
گلولۀ چیزی، گلولۀ حلوا، کلیچه، هر چیز درشت و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
هلاک کننده، بسیار خطرناک مثلاً سم کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
آنچه در چیزی می خلد و فرومی رود، فرورونده، برای مثال بود بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوک زننده، (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
کلیچه ای که درون آنرا از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند: (خشکار گرسنه را کلنبه است با مشتهیان بنرخ دنبه است)، (نظامی)، گلوله (حلوا سنگ و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندی
تصویر کلندی
منسوب به کلند، کلندگر: (سیفی، اسیر شوخ کلندی شدی بزور خود را بدشنه ساخته ای مبتلا اگر)، (سیفی)، زمین سخت و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند دام که آنرا از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و برستور بار کرده و بجایی که خواهند برند جوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلنده
تصویر گلنده
زن بدکاره روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
میرغضب، دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
خیار بزرگ و باریک و دراز شنگ: (میل کلونده که دارد که مبارک بادش بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفنده
تصویر کفنده
از هم باز شونده، از هم باز کننده شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالنده
تصویر کالنده
بشتاب رونده جیم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
در اندرون شونده، مجروح کننده، سوراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
((خَ لَ دِ))
آن چه که در چیزی فرو رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنده
تصویر کالنده
((لَ دِ))
به شتاب رونده، جیم شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
((کَ وَ دَ یا دِ))
کلوند، خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلندی
تصویر کلندی
((کَ لَ))
منسوب به کلند، کلندگر، زمین سخت و درشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلندر
تصویر کلندر
((کَ لَ دَ))
مرد درشت اندام و قلندر، چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلنبه
تصویر کلنبه
((کُ لُ بَ یا بِ))
کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند، گلوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفنده
تصویر کفنده
((کَ فَ دَ یا دِ))
از هم باز شونده، از هم باز کننده، شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کننده
تصویر کننده
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
Deadly, Fatal, Lethal, Lethally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
mortal, fatal, letal, letalmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی