جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کننده

کننده

کننده
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار

کننده

کننده
اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. (ناظم الاطباء). ترجمه عامل. (آنندراج). عامل. سازنده. انجام دهنده. (فرهنگ فارسی معین) : و این کننده این خانه را آشکار کند. (تاریخ سیستان) ، (اصطلاح فلسفه) فاعل. علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. (دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کننده

کننده
اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. (ناظم الاطباء). حفرکننده. حفار. (فرهنگ فارسی معین) :
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.
فردوسی.
محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.
نظامی.
، از جای برآورنده. (فرهنگ فارسی معین).
- کننده در خیبر، کنایه از حضرت علی. (غیاث) (آنندراج). علی علیه السلام. (فرهنگ فارسی معین) :
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجۀ قنبر پرس.
(منسوب به حافظ)
لغت نامه دهخدا