جدول جو
جدول جو

معنی ژب - جستجوی لغت در جدول جو

ژب
(ژِ)
ریچارد کلاورهوز. نام دانشمند انگلیسی عالم زبان و ادبیات یونان (1841- 1905 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه هژبر
تصویر شاه هژبر
(پسرانه)
شاه (فارسی) + هژبر (از عربی: هزبر) نام پسر پادشاه یمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
(پسرانه)
هزبر، شیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دژبراز
تصویر دژبراز
بدنما، نازیبا، زشت خو، خشم آلود، برای مثال پلنگ دژ برازی دید در کوه / که شیر چرخ گشت از کینش استوه (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، خام طمع
فرهنگ فارسی عمید
ماموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته می شود، نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار
فرهنگ فارسی عمید
قسمت کوچکی از سازمان ارتش برای مراقبت در رفتار و کردار سربازان و افسران و جلوگیری از کارهای خلاف آنان، عمل و شغل دژبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژبرو
تصویر دژبرو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، روترش، تندرو، عبّاس، تیموک، عابس، گره پیشانی، متربّد، سخت رو، عبوس، ترش رو، زوش، اخم رو، بداغر، ترش روی، بداخم
بدخو، بدخلق، خشمگین، برای مثال یکی دژبرویی ست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژب
تصویر غژب
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژم، غژمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژبین
تصویر کژبین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
سخت، درشت، ستبر، دلیر
شیر درنده، قسوره، ریبال، اصلان، هرماس، همام، ضرغام، صارم، شیر ژیان، شیر شرزه، هزبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژبان
تصویر باژبان
مامور وصول باج و خراج، باج دار، باژدار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز واقع در 24هزارگزی جنوب باختر بانه، یکهزارگزی رود خانه بانه، کوهستانی، سردسیر، دارای 80 تن سکنه میباشد، آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، لبنیات، و محصولات جنگلی و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد و او را بازدار هم میگویند، (برهان قاطع)، کسی را گویند که باژ و خراج از مردم میگیرد و او را باژدار هم میگویند، (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم)، خراج گیر، عشّار، مکّاس، کسی که باج از مردم میگیرد، (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که باج و خراج از مردم میگیردو او را باجدار هم میگویند، (آنندراج) :
چنین داد پاسخ که ای شهریار
پدر باژبان بودو من باژدار،
فردوسی،
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
امیل. ادیب فرانسوی. مولد نانسی بسال 1839 و وفات بسال 1908 میلادی مؤلف آثاری نیکو راجع به ایتالیای عهد تجدّد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بادژ باشد. رجوع به بادژ، بادش، باددژنام، بادژفام، بادشکام، بادشفام، بادشوام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
نفع. سود. رباخواری (از مجعولات شعوری است و صحیح کلمه ربون است)
لغت نامه دهخدا
(ژُ بِ)
پیر آمده امیلین پرب. نام خاورشناس رحالۀ فرانسوی و عالم فاضل جغرافیا (1779- 1847 میلادی). وی جغرافیای ادریسی را به زبان فرانسه در دو جلد ترجمه کرد ودر پاریس به چاپ رسانید. و نیز تاریخ فرغانه را ترجمه کرده و مقالات بسیاری درباره مشرق در مجلۀ آسیائی نشر داده است. کتابی هم به عنوان سفر ارمنستان و ایران دارد که در پاریس بسال 1821 میلادی بچاپ رسیده است. او مدتی رئیس دانشکدۀ السنۀ شرقی پاریس بود و شاگرد سیلوستر دوساسی است
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام رودخانه ای به افریقای غربی در گینۀ پرتقال که به اقیانوس اطلس ریزد
لغت نامه دهخدا
دانه انگوری که از خوشه جدا افتاده و شیره و تخم در میانش باشد حبه انگور، هسته انگور تکس انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبانی
تصویر دژبانی
نگاهبانی دژ، پاسبانی دژ
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انگوری که از خوشه جدا افتاده و شیره و تخم در میانش باشد حبه انگور، هسته انگور تکس انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژبینی
تصویر کژبینی
نابکاری، بدخواهی، کژ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
بر ساخته از هزبر شیر دلیر شیر هژبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژبان
تصویر باژبان
ماء مور وصول باج خراج ستان محصل مالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژباز
تصویر کژباز
بد معامله، متقلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
((هُ ژَ))
شیر، هزبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
((دِ))
نگاهبان دژ، کوتوال، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژبین
تصویر کژبین
لوچ، احول، بدخواه، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غژب
تصویر غژب
((غُ))
حبه انگور، هسته انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبانی
تصویر دژبانی
نگاهبانی دژ، کوتوالی
فرهنگ فارسی معین
بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفه مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبراز
تصویر دژبراز
((دُ بُ))
بدنما، نازیبا، زشت خو، خام طمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبرو
تصویر دژبرو
((~. بُ))
بدخو، زشت، خشم آلود، غضبناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژبینی
تصویر کژبینی
آستیگماتیسم
فرهنگ واژه فارسی سره