اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، روتُرش، تُندرو، عَبّاس، تیموک، عابِس، گِرِه پیشانی، مُتَرَبِّد، سَخت رو، عَبوس، تُرش رو، زوش، اَخم رو، بَداُغُر، تُرش روی، بَداَخم بدخو، بدخلق، خشمگین، برای مِثال یکی دژبرویی ست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)