کژبیننده. کژچشم. (آنندراج). لوچ چشم. احول. (ناظم الاطباء). دوبین. (فرهنگ فارسی معین) ، بدخواه. نابکار. (ناظم الاطباء) : ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا. مولوی (از فرهنگ فارسی معین)
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ