معنی چمازده - جستجوی لغت در جدول جو

چمازده

لغت نامه دهخدا

چمازده

فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلازده — تصویر بلازده

کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از گرمازده — تصویر گرمازده

آنکه به گرمازدگی مبتلا شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کم زده — تصویر کم زده

کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خمارزده — تصویر خمارزده

خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از سرمازده — تصویر سرمازده

گیاه یا درخت یا میوه که از سرما آسیب دیده باشد، عضوی از بدن که از سرما آسیب دیده و دچار سرمازدگی شده باشد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از چلانده — تصویر چلانده

ویژگی آنچه فشرده شده، ویژگی چیزی که با فشار، آب آن را گرفته باشند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دوازده — تصویر دوازده

عدد اصلی بعد از یازده، ده به علاوۀ دو، ۱۲

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از چهارده — تصویر چهارده

عدد صحیح بین سیزده و پانزده، «۱۴»

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از چرانده — تصویر چرانده

ویژگی حیوانی که به چرا برده شده، زمینی که گیاه و علف آن را حیوانات علف خوار چرا کرده و خورده باشند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از غم زده — تصویر غم زده

غم دیده، اندوهگین، ماتم زده

فرهنگ فارسی عمید

(دَ)

دهی از دهات بارفروش. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 118)

لغت نامه دهخدا

تصویری از خمانده — تصویر خمانده

خم شده کج گردیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از هوازده — تصویر هوازده

سرماخورده زکام شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نمارده — تصویر نمارده

جمع نمرود

فرهنگ لغت هوشیار

ممازجه و ممازجت در فارسی: با هم نازیدن همنازی، آمیزش بهم آمیختن مخالطت کردن، آمیزش مخالطت: (و مصاحبت دشمن چون ممازجت مار افعی اعتماد را نشاید) (انوار سهیلی)

فرهنگ لغت هوشیار

ممازحت در فارسی: لاغیدن شوخی کردن لاغ شوخی مزاح کردن شوخی کردن، مزاح شوخی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از گم زده — تصویر گم زده

گنهکار، گمراه، منافق

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از گمارده — تصویر گمارده

نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته

فرهنگ لغت هوشیار

اظهار عجز کرده، حقیر شمرده فرومایه محسوب شده، کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند، کم بخت بیدولت، آواره سر گشته، کافر منافق

فرهنگ لغت هوشیار

گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از غم زده — تصویر غم زده

نژند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بلازده — تصویر بلازده

آسیب دیده گزند یافته

فرهنگ لغت هوشیار

عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی

عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چشانده — تصویر چشانده

کمی از خوردنی داده شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چهارده — تصویر چهارده

عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چماندن — تصویر چماندن

در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چلانده — تصویر چلانده

فشار داده شده عصاره گرفته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چشم زده — تصویر چشم زده

کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پرازده — تصویر پرازده

((پَ دَ یا دِ))

گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور

فرهنگ فارسی معین

تصویری از چماندن — تصویر چماندن

((چَ دَ))

به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چمانیدن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از چشم زده — تصویر چشم زده

((~. زَ دِ))

کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد

فرهنگ فارسی معین

تصویری از چهارده — تصویر چهارده

((چَ یا چِ دَ))

عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوه چهار

فرهنگ فارسی معین

تصویری از گمارده — تصویر گمارده

مامور

فرهنگ واژه فارسی سره