جدول جو
جدول جو

معنی چسپانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چسپانیدن
(گُ لو لَ / لِ کَ دَ)
چسپاندن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دوسانیدن. دو چیز را بهم ملصق کردن. چفسانیدن. چسبانیدن. بشلانیدن. دو یا چند چیز را بوسیلۀ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن. الزاز. الزاق. الساق. الصاق. لطّ. (منتهی الارب). رجوع به چسپاندن شود، میل دادن. اماله. استماله. (محمد دهار). اضلاع. (تاج المصادر بیهقی) : الاستماله، سوی خود چسپانیدن. (مجمل اللغه). صور. (تاج المصادر بیهقی). اجناح. (زوزنی). اکفاء. (محمد دهار). مایل کردن. منحرف کردن
لغت نامه دهخدا
چسپانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
تصویری از چسپانیدن
تصویر چسپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکانیدن
تصویر چاکانیدن
چکاندن، مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
هر چیز که چسپاندن را شاید. هر آنچه در خور چسپانیدن است
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ زَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستاندن. استاندن.
لغت نامه دهخدا
(گُ فَ / فِ دَ)
تپاندن. تپانیدن. چپاندن. (فرهنگ نظام). افشردن. فشاردن. منضغط کردن و سخت کردن. (ناظم الاطباء). فروکردن. چیزی را بزور و فشار در جایی یا سوراخی داخل کردن. و رجوع به تپاندن و تپانیدن و چپاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لو لَ / لِ کَ دَ)
چسپانیدن و ملصق کردن. (ناظم الاطباء). با سریش دو چیز را بهم وصل دادن و محکم کردن. (ناظم الاطباء). وصل کردن چیزی را به چیزی. (فرهنگ نظام). الصاق کردن. متصل کردن. چسباندن. دوساندن. چسپانیدن. دوسانیدن. چفساندن. رجوع به چسب و چسپ و چسپانیدن شود، نصب کردن، بستن و مضبوط کردن. (ناظم الاطباء) ، به گزافه و دروغ سخنی یا عملی رابه کسی نسبت دادن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لگد زدن فرمودن و پایمال کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو دَ)
استراحت کنانیدن و آرام کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خوابانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، خسپیدن کنانیدن، اطفای آتش کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. نشاندن آتش. فرونشاندن آتش و چراغ را. کشتن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : و چراغی که خواهد خفتن نخسپانید. (ترجمه دیاتسارون ص 122). و نور در تاریکی وتاریکی نور را نخسپانید. (ترجمه دیاتسارون ص 61)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَگِ رِ تَ)
رجوع به چسپ و چسب و چسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
چسپانده. چسپانیده. دوسانیده. ملصق. رجوع به چسپانده و چسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
چرباندن. زیادت کردن. افزودن وزن چیزی را هنگام وزن کردن. سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کردن بهره و سهم کسی هنگام قسمت کردن. زیاد دادن بهر کسی را. چرباندن سهم کسی بقدری که بیش از حق خود نصیب برد، زیاد کردن قیمت جنس. بهای کالائی را افزودن. رجوع به چرباندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
چسباننده. ملصق کننده. الصاق دهنده. دوساننده. کسی که دو یا چند چیز را بهم بچسباند
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبانیدن
تصویر تسبانیدن
گرم کردن، خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلسکانیدن
تصویر چلسکانیدن
پژمرانیدن پلاسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
گرد گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپاننده
تصویر چسپاننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستانیدن
تصویر رستانیدن
رویانیدن، رویاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانیدن
تصویر چپانیدن
تپانیدن، فرو کردن، بزور و فشار در جائی یا سوراخی فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
((چَ دَ))
حرکت دادن چرخ به دور محورش، چرخاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپانیدن
تصویر چپانیدن
((چَ دَ))
چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
((چَ دَ))
چسباند، متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین