جدول جو
جدول جو

معنی چرخانیدن

چرخانیدن((چَ دَ))
حرکت دادن چرخ به دور محورش، چرخاندن
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با چرخانیدن

چرخانیدن

چرخانیدن
چرخاندن. گرداندن. گرد گردانیدن. بدور درآوردن، دستگاهی را اداره کردن. اداره یا ملک یا کارخانه ای را دایر داشتن. اداره کردن. رجوع به چرخاندن شود
لغت نامه دهخدا

چربانیدن

چربانیدن
چرباندن. زیادت کردن. افزودن وزن چیزی را هنگام وزن کردن. سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کردن بهره و سهم کسی هنگام قسمت کردن. زیاد دادن بهر کسی را. چرباندن سهم کسی بقدری که بیش از حق خود نصیب برد، زیاد کردن قیمت جنس. بهای کالائی را افزودن. رجوع به چرباندن شود
لغت نامه دهخدا

فرخانیدن

فرخانیدن
راست معاملگی نمودن. (آنندراج) ، نیک تربیت شدن و پرورده شدن، خوشخوی گشتن. (ناظم الاطباء) (استینگاس) ، آویزان شدن گوش حیوانات. (ناظم الاطباء) (استینگاس) (دمزن)
لغت نامه دهخدا

چرانیدن

چرانیدن
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
فرهنگ لغت هوشیار

چرخاندن

چرخاندن
چرخ دادن، گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش
کنایه از اداره کردن
چرخاندن
فرهنگ فارسی عمید