جدول جو
جدول جو

معنی استانیدن

استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با استانیدن

ایستانیدن

ایستانیدن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
ایستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ایستانیدن

ایستانیدن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
ایستانیدن
فرهنگ فارسی عمید

استاییدن

استاییدن
استادن. ایستادن:
اسب چه طاقت تو دارد زین بر کُه نه
تخت چه درخور تو باشد بر چرخ استای.
رضی نیشابوری
لغت نامه دهخدا

افتانیدن

افتانیدن
افکندن. انداختن. بزیر انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ایستانیدن

ایستانیدن
استانیدن. به ایستادن واداشتن. وادار کردن به قیام. (فرهنگ فارسی معین). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن. (ناظم الاطباء) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525) ، زهنده یافتن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داخل کردن سر پستان ناقه را در دهان بچه تا شیر مکیدن آموزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

رستانیدن

رستانیدن
رستن کنانیدن و سبب رستن شدن. (ناظم الاطباء). رویانیدن. (از آنندراج). رویاندن
لغت نامه دهخدا