جدول جو
جدول جو

معنی فسرانیدن

فسرانیدن((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسراندن
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فسرانیدن

فسرانیدن

فسرانیدن
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار

فسرانیدن

فسرانیدن
منجمد کردن. فسردن کنانیدن. (فرهنگ فارسی معین) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگاه تری ورا بفسراند. (دانشنامۀ علائی)
لغت نامه دهخدا

افسرانیدن

افسرانیدن
رجوع به فسرانیدن شود، بازی کردن. خود را سرگرم کردن، تمسخر کردن. دست انداختن. حقیر شمردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

فرسانیدن

فرسانیدن
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا

فسراندن

فسراندن
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار

سرانیدن

سرانیدن
لغزانیدن. غلطانیدن. بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن
لغت نامه دهخدا