جدول جو
جدول جو

معنی چسبانیدن

چسبانیدن((چَ دَ))
چسباند، متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با چسبانیدن

چربانیدن

چربانیدن
چرباندن. زیادت کردن. افزودن وزن چیزی را هنگام وزن کردن. سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کردن بهره و سهم کسی هنگام قسمت کردن. زیاد دادن بهر کسی را. چرباندن سهم کسی بقدری که بیش از حق خود نصیب برد، زیاد کردن قیمت جنس. بهای کالائی را افزودن. رجوع به چرباندن شود
لغت نامه دهخدا

چسپانیدن

چسپانیدن
چسپاندن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دوسانیدن. دو چیز را بهم ملصق کردن. چفسانیدن. چسبانیدن. بشلانیدن. دو یا چند چیز را بوسیلۀ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن. اِلزاز. اِلزاق. اِلساق. اِلصاق. لَطّ. (منتهی الارب). رجوع به چسپاندن شود، میل دادن. اماله. استماله. (محمد دهار). اضلاع. (تاج المصادر بیهقی) : الاستماله، سوی خود چسپانیدن. (مجمل اللغه). صَور. (تاج المصادر بیهقی). اِجناح. (زوزنی). اِکفاء. (محمد دهار). مایل کردن. منحرف کردن
لغت نامه دهخدا

خسبانیدن

خسبانیدن
خسپانیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا

تسبانیدن

تسبانیدن
سبب شکافتن لب شدن و تفسانیدن. (ناظم الاطباء) ، گرم کردن. (ناظم الاطباء) ، خبه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خفه کردن. (ناظم الاطباء) : چیزی افتاد میان تلو و خار آن را بتسبانید. (ترجمه دیاتسارون ص 213 انجیل لوقا)
لغت نامه دهخدا