جدول جو
جدول جو

معنی پرهیزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پرهیزیدن
پرهیز کردن، حفظ کردن نگاهداشتن، پارسایی کردن پرهیز کاری کردن تقوی جستن تورع
فرهنگ لغت هوشیار
پرهیزیدن
خودداری کردن از کاری یا چیزی، پرهیز کردن، دوری جستن
تصویری از پرهیزیدن
تصویر پرهیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
پرهیزیدن
((پَ))
دوری جستن، حفظ کردن، پارسایی کردن، ترسیدن، بیم داشتن
تصویری از پرهیزیدن
تصویر پرهیزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخچیزیدن
تصویر پخچیزیدن
غلطیدن بچخیزیدن، پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخجیزیدن
تصویر پخجیزیدن
غلطیدن بچخیزیدن، پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچخیزیدن
تصویر پچخیزیدن
غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروازیدن
تصویر پروازیدن
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزنده
تصویر پرهیزنده
دوری کننده حذر کننده اجتناب کننده محتذر محتاط، نگهبان حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزانیدن
تصویر پرهیزانیدن
پرهیز دادن تجنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزانیدن
تصویر پرهیزانیدن
کسی را وادار به پرهیز از کاری یا چیزی کردن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردازیدن
تصویر پردازیدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیزنده
تصویر پرهیزنده
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریزیدن
تصویر بریزیدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزیدن
تصویر گریزیدن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پره زدن
تصویر پره زدن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزیدن
تصویر گریزیدن
گریختن فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پره زدن
تصویر پره زدن
((پَ رِ. زَ دَ))
حلقه زدن لشکر از سوار و پیاده گرد شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
((پَ دَ))
بدحال شدن، تهیدست شدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان کردن
پراکنده شدن
پراکنده ساختن، برای مثال مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱ - ۳۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزیدن
تصویر ریزیدن
ریختن، جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر، جاری کردن مایع یا هر چیز سیال، وارد کردن پول به حساب، واریز کردن، داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص، پوسیدن، تجزیه شدن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید