جدول جو
جدول جو

معنی پرهیزانیدن

پرهیزانیدن
کسی را وادار به پرهیز از کاری یا چیزی کردن، پرهیز دادن
تصویری از پرهیزانیدن
تصویر پرهیزانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرهیزانیدن

برخیزانیدن

برخیزانیدن
کسی را از جا بلند کردن و برپا داشتن، برافراختن، برانگیختن
برخیزانیدن
فرهنگ فارسی عمید

برخیزانیدن

برخیزانیدن
متعدی برخاستن. بخاستن داشتن. ببرخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف). راست کردن. بلند کردن. برخیزاندن. اثاره. تثویر. اقامه. بعث. انهاض: و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص 71)
لغت نامه دهخدا

پریشانیدن

پریشانیدن
پراگندن پریشان کردن متفرق کردن تار و مار کردن، پریشان گردانیدن بد حال گردانیدن مضطرب کردن، تنگدست کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گریزانیدن

گریزانیدن
گریزاندن: 1 در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه او او را بگریزانید و باصطخر پارس برد، گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پریشانیدن

پریشانیدن
پراکندن. متفرق کردن. متشتت کردن. تار و مارکردن، بدحال و پریشان گردانیدن. بیخودگردانیدن. مضطرب کردن، تنگدست کردن
لغت نامه دهخدا