جدول جو
جدول جو

معنی پریشیدن

پریشیدن(گَ دَ مَ دَ)
پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثرثر. ثرثره:
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.
فرخی.
مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.
سنائی.
، افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن:
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم.
منوچهری.
پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن، بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن
لغت نامه دهخدا