جدول جو
جدول جو

معنی پرهختن - جستجوی لغت در جدول جو

پرهختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
فرهنگ فارسی عمید
پرهختن
(گَ شُ دَ)
پرهیختن. ادب کردن. فرهنجیدن
لغت نامه دهخدا
پرهختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروختن
تصویر فروختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن، برای مثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسختن
تصویر برسختن
سختن، سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهختن
تصویر فرهختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهختن
تصویر برهختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردختن
تصویر پردختن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزاختن
تصویر پزاختن
گداختن، فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرویختن
تصویر پرویختن
بیختن چیزی با پرویزن، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ دَ)
تربیت کردن و ادب آموختن و تأدیب نمودن. (برهان). ریاضت دادن. (یادداشت بخط مؤلف) :
پی فرهختن این تند توسن
بر ابروی غضب چینی برافکن.
بوالمثل.
، آویختن. (برهان). رجوع به فرهیختن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن. ادب کردن:
هست یاقوت بهرمان، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.
(صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری).
، پرهیز کردن. احتراز کردن. دور شدن، رها کردن، خالی کردن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ گَ تَ)
اداء. ادا کردن. تفریغ حساب. گزاردن حقی و دینی و جز آن. توختن وامی. تأدیه کردن. رد کردن دینی. دادن. کارسازی کردن. پرداختن. واپس دادن. پرداختن پولی بکسی. مبلغی را بکسی پرداختن، خلوت کردن. پرداختن. خالی کردن. تهی کردن. صافی کردن. پاک کردن. تخلیه. مخلی کردن:
بپردخت بابک ز بیگانه جای
بدر شد پرستنده ورهنمای.
فردوسی.
بدو داد پس نامه ای سوفرای
سرافراز لشکر بپردخت جای.
فردوسی.
بیامد بپردخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش بپای.
فردوسی.
جهاندیده خاقان بپردخت جای
بیامد بر تخت او رهنمای.
فردوسی.
چو بشنید کید آن ز بیگانه جای
بپردخت و بنشست با رهنمای.
فردوسی.
نخستین بر آتش نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همه دیده با شهریاران بگفت.
فردوسی.
بپردخت سغد و سمرقند و چاچ
بقجغار باشی فرستاد تاج.
فردوسی.
همه راه خاقان بپردخته بود
همه جای نزل و علف سخته بود.
فردوسی.
چو ایشان بدینگونه دیدند رای
بپردخت خسرو ز بیگانه جای.
فردوسی.
چو پردخت گنج اندرآمد باسپ
چو گردی بکردار آذرگشسپ.
فردوسی.
همی برد یکسال از آن شهر رنج
بپردخت با رنج بسیار گنج.
فردوسی.
، خالی شدن. تهی شدن:
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت از آن خسروانی درخت.
فردوسی.
، فارغ شدن. تفرغ. فراغ. بپایان رسانیدن. فراغت یافتن. آسودن از. آسوده شدن از:
بیاراست روی زمین را بداد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد.
فردوسی.
یکی شارسان نام شاپور گرد
برآورد و پردخت از آن روز ارد.
فردوسی.
چو طوس سپهبد ز جنگ فرود
بپردخت و آمد از آن که فرود
سه روزش درنگ آمد اندر حرم
چهارم برآمد ز شیپور دم.
فردوسی.
هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده
قضا پردخته بود از کار ایشان
نوشته یک بیک کردار ایشان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هرجا که دانید چیزی شگفت.
اسدی.
، مشغول شدن. اشتغال ورزیدن. توجه. اشتغال. متوجه شدن:
بپردخت از آن پس بکار سپاه
درم داد یکساله از گنج شاه.
فردوسی.
بپردخت از آن پس بافراسیاب
که با لشکر آمد بنزدیک آب.
فردوسی.
ز خویشان ارجاسب و افراسیاب
نپردخت یک تن بآرام و خواب.
فردوسی.
چنین گفت طوس سپهبد به گیو
که ای پرخرد نامبردار نیو
سه روز است تا زین نشان رفته ایم
بخواب و بخوردن نپردخته ایم.
فردوسی.
فرستاده را داد بیداد شاه
بپردخت از آن پس بکار سپاه.
فردوسی.
، تمام شدن. (برهان). به آخر رسیدن. بانجام رسیدن، تمام کردن. به اتمام رسانیدن. بانجام رسانیدن. انجام دادن. اتمام. اکمال. به آخر رسانیدن:
چو پردخت آن دخمۀ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند
یکی را ابرنام جانو سیار
دگر همچنان از در ماهیار.
فردوسی.
- پردختن از جائی، خالی کردن آنجا را. رخت بردن از آنجا:
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون گرد بماندستم تنها من و این باهو.
(لغت فرس ص 406).
- پردختن جای از کسی، کشتن او:
همه هرچه دید اندر او چارپای
بیفکند وزیشان بپردخت جای.
فردوسی.
، برگرفتن:
ز زابلشه اختر بپردخت بخت
بدوتخته داد و بشیدسپ تخت.
اسدی.
- پردختن از کسی، کشتن او. بقتل آوردن او:
بپردخت از ارجاسپ اسفندیار
بکیوان برآورد ز ایوان دمار.
فردوسی.
وز آن پس بخواری و چوب و به بند
بپردخت ازو شهریار بلند.
فردوسی.
دگر بدکنش باشد و شوخ و شوم
بپردخت باید از او روی بوم.
فردوسی.
سوم شب چو برزد سر از کوه ماه
ز سیماه برزین بپردخت شاه.
فردوسی.
بخنجر تن هردو را پاره کرد
سرانشان ز تن کند و بر باره کرد...
چو پردخت از آن هر دو زن پهلوان
یکی را گزید از میان گوان.
اسدی.
، حاضر کردن. مهیا کردن. آمادن. آماده کردن. ترتیب دادن. فراهم کردن. تهیه کردن. مرتب گردانیدن، درگذشتن. مردن:
چو خسرو بپردخت چندی به مهر
شب و روز گریان بدی خوب چهر.
فردوسی.
، صرف کردن، واگذار کردن، عمارت کردن. ساختن. تمام کردن بنائی:
کهن دز بشهر نشابور کرد
بیاورد و پردخت در روز ارد.
فردوسی.
، گرفتن. ربودن، نواختن ساز. خواندن نغمه، بس کردن، خوردن بتمام، رفع نمودن. برداشتن. (برهان) ، مقید شدن. مقید گردیدن، با کسی درساختن، تمام شدن. (برهان). به آخر رسیدن. به انجام رسیدن، آراستن. (برهان). زینت دادن، شرح دادن. توضیح دادن، جلا دادن. صیقل دادن. صقل. پرداخت کردن. صیقلی کردن. لغزنده و تابان کردن. پاک کردن. به برق انداختن. روشن کردن. مجلی و سخت صیقلی کردن. زنگ بردن. زنگ زدودن، منصرف گردانیدن، بقبض دادن. اقباض کردن، ترک دادن، ترک کردن، دور شدن. جدا شدن، برانگیختن. و رجوع به پرداختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برهیختن. پرهیختن. فرهختن. ادب کردن. (برهان). تربیت کردن و نیک آموختن. (ناظم الاطباء). رجوع به پرهیختن شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردخته
تصویر پردخته
ادا شده، پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراختن
تصویر پیراختن
فراغ فراغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهریختن
تصویر پهریختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداختن
تصویر پرداختن
ادا کردن، واپس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردختنی
تصویر پردختنی
در خور پرداختن قابل پرداختن انجام دادنی بجا آوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهشتن
تصویر ترهشتن
خشمناک شدن و قهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای خون کافی و وافی باشد مقابل کم خون، خون آلود. یا جگر و دلی پر خون. پر اندوه پر درد دردمند غمزده. یا صورت چهره رخ پر خون. افروخته گلگون. یا مژه چشم دیده پر خون. خونبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهخته
تصویر برهخته
ادب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهختن
تصویر فرهختن
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تادیه کردنکارسازی کردن ادا کردن (وام خود) پس دادن، جلا دادن صیقل دادن زنگ بردن، ساختن مرتب کردن فراهم کردن ترتیب دادن، آراستن زینت دادن، مقید شدنمقید گردیدن، خالی کردن تهی کردن، بانتها رسانیدن بانجام رسانیدن کامل کردن تمام کردن، گرفتنربودن، رفع کردن مرتفع ساختن (حجاب و غیره)، رای زدن انداختن مشورت کردن، بس کردن اکتفا کردن، -12 شرح دادنتوضیح دادن، ترک دادن، -14 ترک کردن، دور شدن، جدا شدن، -16 کشتن بقتل آوردن، با کسی در ساختن، نواختن ساز خواندن نغمه. -19 بر انگیختن،0 واگذار کردن،1 توجه کردناعتنا کردن، یا پرداختن از... فارغ شدنظسوده گشتن: (چون از آن (نواختن بربط) بپرداخت پیاله ای بخورد) (سمک عیار ج 1 ص 48) یا پرداختن به... . مشغول شدن: من صبح زود بکار خود خواهم پرداخت. یا پرداختن خانه. ساختن تمام کردن بنا، خالی کردن خانه: خانه از اغیار بپرداخت. یا پرداختن دفتر کتاب رساله. تدوین و تالیف کردن، یا پرداختن دل. دل بر گرفتندل کندن فارغ کردن دل صرفنظر کردن، منصرف گردیدن، عقده دل را خالی کردن، یا پرداختن عمر. باخر رسیدن عمر بپایان رسیدن عمر. یا خانه جای پرداختن، مردن در گذشتن، یا سخن پرداختن، زبان آوری کردن سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
((پَ تَ))
تربیت کردن، پرهیز کردن، رها کردن، برآوردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرداختن
تصویر پرداختن
اعتنا
فرهنگ واژه فارسی سره
زیاد خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرواز کردن، به زیر بال و پر گرفتن جوجه توسط پرنده، از شادی
فرهنگ گویش مازندرانی