جدول جو
جدول جو

معنی وکظ - جستجوی لغت در جدول جو

وکظ
(قَ)
دور کردن و راندن. رجوع به وکز شود، دوام ورزیدن بر امری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکن
تصویر وکن
وکنت - برای مثال چون دعای دولتش خواند خطیب / مرغکان آمین کنند اندر وکن (قاآنی - ۶۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(قَذْیْ)
خمیدن و میل کردن، ستم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عیبناک شدن، بزه مند گردیدن. (منتهی الارب). گناه کردن. (اقرب الموارد) ، سست گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
رجل وکل، مرد عاجز که کار خود را به دیگری سپارد و بر وی تکیه نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذَ)
تکیه نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، کار به دیگری واگذاشتن و سپردن، سست گردیدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
رمز است ’و کذلک را’
لغت نامه دهخدا
(وُ کُ)
جمع واژۀ وکاف. (اقرب الموارد). رجوع به وکاف شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
فساد. بزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تباهی. (منتهی الارب) ، عیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، کرانۀ کوه. (منتهی الارب). دامنۀ کوه. (اقرب الموارد) ، خوی و عرق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، فرود زمین درشت سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برواره مانندی که بر کنیف خانه سازند. (منتهی الارب). مثل الجناح یکون علی کنیف البیت. (اقرب الموارد). ج، اوکاف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ضعف و سستی، ثقل و سنگینی. (اقرب الموارد). گرانی. (منتهی الارب) ، شدت و سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فلان علی وکف من حاجته، اذا کان لایدری علی ما هو منها، مکروه و نقص: لیس علیک فی هذا الامر وکف، ای لیس علیک فیه مکروه و لا نقص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَرْءْ)
سپرده شدن زیر پای و خورده شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به سختی راندن کسی را. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، اندوه مند گردانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکستن، خوار کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، هم یکمون الکلام، یعنی عجمها سلام علیکم را به کسر کاف تلفظ می کنند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دور کردن و راندن. رجوع به وکظ شود، نیزه زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مشت زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). و گویند با مشت بر چانه زدن. (اقرب الموارد). مشت بر زنخ زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر کردن، دویدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، شکستن. (اقرب الموارد) : وکز انفه، کسره. (اقرب الموارد) و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ کَ)
جمع واژۀ وکر، به معنی آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ وکره، به معنی آشیانۀمرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به وکر و وکره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
وکر. وکری ̍. نوعی دویدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
سعی و جهد. (اقرب الموارد). کوشش و توانایی. (منتهی الارب) ، کار: مازال ذلک وکدی، ای فعلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مراد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هم ّ و قصد. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر). آهنگ: وکد وکده، ای قصد قصده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ کُ)
مرغ بچگان فربه آکنده گوشت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). مفرد آن واکح یا وکوح است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشت بر بینی کسی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گزیدن مار و کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، فرونشستن ماکیان جهت گشنی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از درد افتادن شتر، سرزنش نمودن کسی را به کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، به دست زدن پستان را وقت مکیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکستن. (اقرب الموارد) : وکع انفه، کسره. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، انگشت ابهام پای بر سبابه نشستن چندانکه بیخش مانند گرهی بیرون برجسته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
میل داشتن سینۀ قدم به طرف انگشت خنصر. (از اقرب الموارد). و این حالت بیشتر در کنیزکانی دیده می شود که کار زیاد می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وکن و آن آشیانۀ مرغ است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به وکن شود
لغت نامه دهخدا
(قَرر)
اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). آشیانۀ پرنده در کوه یا دیوار. (اقرب الموارد). ج، اوکن، وکن، وکون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). عن الاصمعی: الوکن مأوی الطائر فی غیر عش و الوکر ما کان فی عش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ کَ)
جمع واژۀ وکنه، به معنی آشیانۀ مرغ. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وکنه شود:
لرزلرزنده غضنفر در عرین
ترس ترسنده عقاب اندر وکن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قِ ءَ)
بستن به وکاء سر مشک را. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَل ل)
بند کردن. (از منتهی الارب). حبس. (اقرب الموارد) ، جدا نمودن. (از منتهی الارب). منصرف کردن. (از اقرب الموارد) ، بیکار ساختن، مغلوب نمودن و رد کردن بر کسی بزرگی و فخر او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افتخار و مباهات کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَظظ)
آنکه دندانهایش از بیخ افتاده باشد. (المصادر زوزنی) ، رزق. گویند: انقطع اکله، منقطع گردید رزق اویعنی بمرد و بهره ای از دنیا نبرد. (ناظم الاطباء). روزی فراخ. (از اقرب الموارد) : فلان ذواکل، یعنی ذوحظ، رأی و عقل و قوت فهم، سخت بافتگی جامه، سختی و درستی خمیر کاغذ، گویند: ثوب ذواکل و قرطاس ذواکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سخت سپردن چیزی را زیر پای. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکد
تصویر وکد
آهنگ (قصد)، اندوه کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکر
تصویر وکر
آشیانه نشیم لانه آشیانه مرغ (در درخت کوه و جز آن)، جمع اوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
وکون:، جمع وکن، لانه ها آشیانه ها آشیانه لانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکن جمع وکنه جمع وکن جمع وکنه: (لرز لرزانده غضنفر در عرین ترس ترسنده عقاب اندر وکن) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
((وَ))
پند دادن، نصیحت کردن، سخنرانی درباره امور شرعی، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکر
تصویر وکر
((وَ))
آشیانه پرنده، جمع اوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکن
تصویر وکن
((وَ))
آشیانه مرغ، جمع اوکن، وکن
فرهنگ فارسی معین