جدول جو
جدول جو

معنی وتار - جستجوی لغت در جدول جو

وتار
(پسرانه)
مقاله، سخنرانی (نگارش کردی: وتار)
تصویری از وتار
تصویر وتار
فرهنگ نامهای ایرانی
وتار
(وَتْ تا)
زه تاب. (دهار) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
وتار
(فَسْوْ)
مواتره. (منتهی الارب). در پی یکدیگر شدن، یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن، نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مواتره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهار
تصویر وهار
(دخترانه)
فصل بهار (نگارش کردی: وههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وقار
تصویر وقار
(پسرانه)
متانت، سنگینی، آهستگی، آرامی، شکوه، جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچۀ تنگ و سرپوشیده، ساباط، دالان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوتار
تصویر دوتار
نوعی ساز سیمی که میان بعضی طوایف متداول است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختار
تصویر ختار
وجین، عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتار
تصویر تتار
مغول، تاتار، هر یک از افراد این قوم، تتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستار
تصویر ستار
ستر، پرده، پوشش
سه تار
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، نجم، جرم، نجمه، استاره، تارا، اختر، نیّر، کوکبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقار
تصویر وقار
حالت فرد بامتانت و سنگین، آرامی، آهستگی، شکوه و جلال، عظمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
که دارای دوتار باشد. که دو رشته و تار داشته باشد، نام سازی مثل سه تار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوچه ای را گویند که بالای آن را پوشیده باشند، (برهان)، کوچۀ سرپوشیده را گویند و اصل در آن کوی تار بوده یعنی کوچۀ تاریک، (آنندراج)، ساباط و کوچه بازاری که روی آن را پوشانده باشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وتر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به معنی تارهای ساز و رودهای کمان. (غیاث اللغات از منتخب اللغه). زه ها. (نوروزنامه). زه های کمان:
گه از الحان مرغان گه ز اوتار
خبر آرند جانت را ز اسرار.
ناصرخسرو.
در او نغمه و ناله های درست
به اوتار نسبت فروبست چست.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتار
تصویر فتار
آغاز مستی
فرهنگ لغت هوشیار
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتگر
تصویر وتگر
پوستین دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتار
تصویر قتار
بوی دیگ افزار، بوی بریانی، بوی استخوان سوخته، بوی مشک بید
فرهنگ لغت هوشیار
زیور هنگ (برهان در لغت فرس برابر با نگه داشتن و تیمار بردن آمده) آهستگی آرامیدگی گرانسنگی شکیبایی بزرگواری آهسته وبردبارگردیدن، آهستگی و بردباری حلیم: (الماخوبیش آنکه مردم را لباس وقار و آرام دهد) یا اهل وقار. باوقار. یا با وقار. یا بی وقار. بی تمکین سبک بی ثبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختار
تصویر ختار
فریبنده، مکار، غدار فریبنده، نابکار فریبنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتار
تصویر عتار
زه دلیر، بی آب و گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتار
تصویر حتار
کناره گوشه، چارچوب، چنبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتار
تصویر اتار
تارها و زهها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتار
تصویر کوتار
کوچه و بازاری که روی آن سر پوشیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختار
تصویر ختار
((خَ یا خُ))
پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
((س))
پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستار
تصویر ستار
((سَ تّ))
بسیار پوشاننده
ستار العیوب: پوشاننده عیب ها، صفتی از صفت های خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتر
تصویر واتر
((تَ))
دورتر، آن سوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویار
تصویر ویار
((وِ))
میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقار
تصویر وقار
((وَ))
آهستگی، سنگینی، بزرگواری
فرهنگ فارسی معین