جدول جو
جدول جو

معنی واگو - جستجوی لغت در جدول جو

واگو
واگفت، بازگفت، بازگفت سخن شنیده
واگو کردن: سخن شنیده را بازگفتن
تصویری از واگو
تصویر واگو
فرهنگ فارسی عمید
واگو
واگفت، بازگفت، (ناظم الاطباء)، واگوی، واگویه، رجوع به واگو کردن شود
لغت نامه دهخدا
واگو
باز گفت سخن شنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد حمام یا درکوه: (درین گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام) (زلالی آنند)، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده میشود توسط دسته دیگر
تصویری از واگو
تصویر واگو
فرهنگ لغت هوشیار
واگو
بازگو، تکرار، روایت، نقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واگو
بازگو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واژو
تصویر واژو
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از بخش های تشکیل دهندۀ قطار که به وسیلۀ لوکوموتیو روی خط آهن حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
قطعۀ فلزی متصل به تیوپ لاستیک وسایل نقلیه که هوا از طریق آن وارد و خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ نشاسته ای خوراکی که از مغز ساقۀ نوعی نخل به دست می آید و برای آهار زدن پارچه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اگو
تصویر اگو
لوله کشی زیرزمینی که فاضلاب در آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نام جزیره ای از استونی بدریای بالتیک دارای 15هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
مرادف بازگوی، بازگفتن حرف شنیده را که مردم با هم گویند، باز دادن جواب از گنبد و حمام، (آنندراج) :
در این گلخن برآید از در و بام
صدای کودک و واگوی حمام،
زلالی (آنندراج)،
، در اصطلاح موسیقی، جماعۀ خوانندگان چون حاضر شوند نقشی را که جماعۀ اول تمام کنند همان نقش را جماعۀ دوم سر کنند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
واگن. اطاق چرخدار ساخته از چوب و فلز که بر راه آهن کار می کند. (ازفرهنگ نظام). اطاق نشیمن راه آهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطاقک چرخدار راه آهن. واگون. رجوع به واگون شود
لغت نامه دهخدا
مقابل رو، پشت، عکس، (از یادداشتهای مؤلف)،
- وارو زدن در کاری، بعکس آن رفتار کردن، بخلاف آن رفتن، جهت مقابل آن برگزیدن،
، واروک، زگیل، رجوع به واروک شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ژان آنتوان. نقاش و حکاک فرانسوی که در سال 1684 میلادی متولد شد و در 1721 میلادی درگذشت. تابلوهایی از او در موزۀ لوور وجود دارد
لغت نامه دهخدا
ژان، مورخ فرانسوی که در 1792 میلادی در یکی از شهرهای ناحیۀ ’رن’ متولد شد و در سال 1848 میلادی در انگلستان درگذشت
لغت نامه دهخدا
قسمی درخت از تیره نخلها که ساقۀ آن اندوختۀ بسیار از مواد نشاسته ای دارد، این درخت در پانزده سالگی فقط یک بار گل میدهد و خشک میشود ولی اگر قبل از گل دادن آن را قطع کنند میتوان از هر درخت از 300 تا 400 کیلوگرم نشاسته بدست آورد، (گیاه شناسی گل گلاب ص 292)، نوعی نشاسته که از بعضی درختان تیره نخیلات گیرند، سابودانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساگو
تصویر ساگو
ساجو نان (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله نقلیه ای که روی راه آهن راه رود و مسافر و بار حمل کند و آن در سابق توسط اسب کشیده میشد و امروزه بوسیله سوخت زغال سنگ یا نفت و یا بوسیله الکتریک حرکت کند قطار راه آهن: (هوشم ز سر پریده از ماجرای واگون ازدنگ دنگ واگون ازهایهای واگون) (بهار. 310: 2) (مراد واگون اسبی قدیم تهران است) توضیح در زبان فرانسوی این کلمه فقط بوسیله نقلیه ای که جهت حمل بار یا حیوانات بکار رود اطلاق شود و برای حمل مسافرکلمه و یچر رابکار برند. یا واگون اسبی. واگونی که بوسیله اسب حرکت کند. توضیح در تهران تا اوایل سلطنت پهلوی این وسیله دایر بوده است، هر یک از اطاقک های یک قطار راه آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگوی
تصویر واگوی
باز گفت سخن شنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد حمام یا درکوه: (درین گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام) (زلالی آنند)، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده میشود توسط دسته دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگن
تصویر واگن
اطاقک چرخدار راه آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگوی
تصویر واگوی
بازگفت سخن نشنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کوه، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده می شود، توسط دسته دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، پشتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگن
تصویر واگن
((گُ))
هر یک از اطاق های قطار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راگو
تصویر راگو
((گُ))
غذایی که از گوشت ران گوساله یا گوسفند، هویج، سیب زمینی، لوبیا سبز و مانند آن ها تهیه شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارو
تصویر وارو
قلمه های درخت تبریزی را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اگو
تصویر اگو
گندابرو
فرهنگ واژه فارسی سره
برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابود کردن، از بین بردن مال
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو ماده
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خوراک از آرد و پیاز و فلفل و دوشاب که برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی است در نزدیکی امامزاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی