جدول جو
جدول جو

معنی هجویری - جستجوی لغت در جدول جو

هجویری
(هَُ)
علی بن عثمان بن علی الجلابی الهجویری الغزنوی، مکنی به ابوالحسن از عرفای قرن پنجم هجری است. نسبت وی به غزنین از مشرق خراسان است. وی در بعض علوم شاگرد ابوالعباس شقانی بوده و در طریقت از ابوالفضل محمد بن حسن ختلی پیروی میکرده و ابوالفضل خود از مریدان ابوالحسن بصری بوده است. هجویری با سه واسطه پیرو طریقت جنید است. مشکلات خود را با شیخ المشایخ ابوالقاسم گرگانی در میان میگذشت. او راست: 1- کشف المحجوب که از مآخذ بسیار معتبر تصوف و عرفان و از مفیدترین کتاب های تصوف اسلامی است و این کتاب به خواهش ابوسعید هجویری در پاسخ پرسشهای او تألیف شده است. 2- دیوان شعر که چیزی از آن برجای نیست فقط در آغاز کشف المحجوب از انتحال آن گفتگو کرده است. 3- کتاب فنا و بقا که آنهم در مذهب تصوف بوده و برجای نمانده است. 4- اسراب الخرق و الملونات. هجویری گوید: ’مرا اندر این معنی کتابی است مفرد که نام آن اسرار الخرق و الملونات است و نسخۀ آن مرید را باید’. این کتاب نیز در دست نیست. 5- الرعایه بحقوق الله تعالی. 6- کتاب البیان لاهل العیان. 7- منهاج الدین. 8- نحو القلوب. 9- ایمان. 10- فرق فرق. در موضعی از کتاب کشف المحجوب اشاره می کند که وی رسالات و کتبی داشته و دیگران آنها را به نام خود کرده اند و چندین بار به این مسأله اشاره کرده است. با توجه به زمان مشایخ و معاصران او، هجویری را باید از عرفای قرن پنجم هجری دانست. (نقل به اختصار و اندک تصرف از ترجمه مقدمۀ ژوکوفسکی بر کشف المحجوب). رجوع بدان مقدمه و نیز رجوع به علی جلایی شود
ابوسعید...، همان کسی است که ابوالحسن علی بن عثمان هجویری کتاب کشف المحجوب خود را در پاسخ سؤال وی تألیف کرده است. رجوع به مقدمۀ کشف المحجوب چ تهران ص 51 شود
لغت نامه دهخدا
هجویری
(هَُ)
منسوب به هجویر که محله ای است در غزنین. رجوع به هجویر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هژیری
تصویر هژیری
پسندیدگی، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
آغشته به جوهر، مقابل عرضی، در فلسفه مربوط به حقیقت و ماهیت چیزی، جواهرفروش، مادۀ مخدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهوری
تصویر جهوری
بلند و رسا مثلاً صدای جهوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری، برای مثال مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ابوعلی حسن بن محمد بن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
، نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مهجور. جدایی. مفارقت. (ناظم الاطباء). دورافتادگی. دوری: یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی، مجلس چهارم).
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری.
حافظ.
، محرومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
منسوب به هجاور که نام شهری است. رجوع به هجاور شود:
ای کرده روح با لب لعل تو نوکری
معشوق ارتگی و نگار هجاوری.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ را)
خوی. عادت. حال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بجوار که محلۀ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جِ)
نام محله ای است در غزنین که نویسندۀ کتاب کشف المحجوب بدان منسوب است. (از مقدمۀ کشف المحجوب هجویری چ تهران ص 21)
لغت نامه دهخدا
(هََ ری ی)
منسوباً، طعامی که وقت نیمروز خورند. (منتهی الارب). طعامی که در نیمروز خورده شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جواری
تصویر جواری
جاریه، کنیزکان، دختران
فرهنگ لغت هوشیار
هجویه در فارسی مونث هجوی نکوهشی جر شفتی، نکوهشبار چکامه جرشفتی -1 مونث هجوی: (اشعارهجویه)، هجونامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیره
تصویر هجیره
نیمروز، سختی گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوری
تصویر هجوری
ناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
جواهر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهوری
تصویر جهوری
مرتفع و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیری
تصویر جدیری
آبله مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایری
تصویر جایری
ستمگری بیدادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
دور افتادگی جدایی دوری: (مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی) (حافظ. 352)، متروک ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاوری
تصویر هجاوری
منسوب به هجاور
فرهنگ لغت هوشیار
هموار بودن مسطح بودن، جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدیری
تصویر جدیری
((جُ دَ))
آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ))
ذرت، بلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ رِ))
جمع جاریه، کنیزکان، کشتی های بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
((جُ هَ))
هر چیز جوهردار، جواهرفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهوری
تصویر جهوری
((جَ وَ))
بلندآواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواری
تصویر هواری
((هَ))
خیمه بزرگ، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
گوهری
فرهنگ واژه فارسی سره
جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران
متضاد: وصال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توصیه ای، تجویزی
دیکشنری اردو به فارسی