جدول جو
جدول جو

معنی نشگرده - جستجوی لغت در جدول جو

نشگرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، گهزن، گزن، نشکرده، شفره
نیشتر حجام
تصویری از نشگرده
تصویر نشگرده
فرهنگ فارسی عمید
نشگرده
(نِ گِ دَ / دِ)
آلتی است آهنی که بدان کفشدوزان چرم را قطع کنند و به هندی راپی گویند. (غیاث اللغات). افزاری است صحافان و کفشدوزان و سراجان را که بدان پوست را ببرند و بتراشند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). و آن را شفره نیز گویند و به عربی ازمیل خوانند. (برهان قاطع). دست افزاری بود مر صحافان و کفش گران و موزه و سراج سازان و امثالهم را که بدان پوست را ببرند و بتراشند و بپیرایند و آن را به تازی ازمیل خوانند. (جهانگیری). شفره. محذی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نشکرده شود:
به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
بوشکور (از انجمن آرا).
، آهنی تیز است چون هلالی که بر جانب نیزه نصب کنند شکار گور را. ازمیل. (یادداشت مؤلف) ، تیغ دلاکان. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشکرده شود:
امروز باسلیق مرا ترسا
بگشود بامداد به نشگرده.
کسائی
لغت نامه دهخدا
نشگرده
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگرنده
تصویر نگرنده
بیننده، نظر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شفره، گزن، نشگرده، گهزن برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
نیشتر حجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشورده
تصویر آشورده
درهم کرده، آشوریده، شورانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگرده
تصویر انگرده
غژم، غژمه، دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
چابک، چالاک، کسی که با چابکی و مهارت کار کند، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رِ دَ)
جمع واژۀ نمرود. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). رجوع به نمرود شود
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا کَ)
دهی است از دهستان خیررودکنار دربخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 7500 گزی جنوب شرقی نوشهر و 2 هزارگزی جنوب راه نوشهر به بابلسر، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است. آبش از رود خانه خیررود و محصولش برنج و مرکبات و چای و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
نبرده. تحمل نکرده.
- نابرده رنج، بدون تحمل رنج:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی.
، نبرده.
- نابرده دست، دست نبرده. دست نزده:
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
- نابرده گمان، گمان نبرده:
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ دَ / دِ)
غلام نوخریده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خورده ناشده. ناخورده، که نخورده است. که مزۀ چیزی را نچشیده است، مجازاً، غیرمتنعم.
- امثال:
از نخورده بگیر بده به خورده، نظیر:
از ندار بگیر بده به دارا
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از شنگیدن. رجوع به شنگیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کشوردهنده. مملکت بخش:
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ / دِ)
افشرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افشرده و فشرده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ دَ / دِ)
دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شورانیده. درهم کرده
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ رَ دَ / دِ)
ناظر. نظاره. (یادداشت مؤلف). که می نگرد. تماشاگر
لغت نامه دهخدا
ناشمرده. شمارش ناشده. مقابل شمرده، بی حساب. بی کران. ناشمار. رجوع به ناشمار شود
لغت نامه دهخدا
ناشکرده. مقابل شکرده. رجوع به شکرده شود
لغت نامه دهخدا
(نِ کِ دَ / دِ / نِ کَ دَ / دِ)
دست افزار کفشدوز و موزه دوز. (لغت فرس اسدی ص 507) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شفره. (از منتهی الارب). ذرب. (از منتهی الارب). از میل. (تفلیسی). ارمیک. محذی. آلتی است مجلدین و هم کفشگران را. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشگرده شود:
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
بوشکور.
کفشگر... نشکرده برداشت. (کلیله و دمنه).
گمان برم که به وراقی و به جلدگری
ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده
تراش کرده بوی آرزوی زر دو هزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی.
، نیشتر حجام. (یادداشت مؤلف) :
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسائی
لغت نامه دهخدا
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشورده
تصویر آشورده
شورانیده، درهم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
نبرده حمل ناکرده، تحمل نکرده: نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد. (سعدی) مقابل برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمرده
تصویر ناشمرده
شمرده نشده، بی حساب نامعدود مقابل شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
ناشنیده: ... این سوال را نشنیده گرفت. یا بحق حرفهای نشنیده. پس از شنیدن خبری تعجب آور گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمارده
تصویر نمارده
جمع نمرود
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کننده ناظر، تامل کننده، ستاره ناظر بر ستاره دیگر کوکب ناظر یا حاست (حس) نگرنده. باصره بینایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
((وَ یا وِ کَ دِ))
چابک، کوشا، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
((نِ کَ دِ))
شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانده
تصویر نشانده
((نِ دَ یا دِ))
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشارده
تصویر فشارده
((فِ دِ))
افشرده
فرهنگ فارسی معین