جدول جو
جدول جو

معنی نشانده

نشانده
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار