جدول جو
جدول جو

معنی نشکرده

نشکرده((نِ کَ دِ))
شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نشکرده

نشکرده

نشکرده
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار

نشکرده

نشکرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شَفرِه، گَزَن، نِشگِردِه، گَهزَن برای مِثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
نیشتر حجام
نشکرده
فرهنگ فارسی عمید

نشکرده

نشکرده
دست افزار کفشدوز و موزه دوز. (لغت فرس اسدی ص 507) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). شفره. (از منتهی الارب). ذرب. (از منتهی الارب). از میل. (تفلیسی). ارمیک. محذی. آلتی است مجلدین و هم کفشگران را. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشگرده شود:
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
بوشکور.
کفشگر... نشکرده برداشت. (کلیله و دمنه).
گمان برم که به وراقی و به جلدگری
ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده
تراش کرده بوی آرزوی زر دو هزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی.
، نیشتر حجام. (یادداشت مؤلف) :
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسائی
لغت نامه دهخدا

نشگرده

نشگرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، گَهزَن، گَزَن، نِشکِردِه، شَفرِه
نیشتر حجام
نشگرده
فرهنگ فارسی عمید

نشگرده

نشگرده
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار

وشکرده

وشکرده
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار

وشکرده

وشکرده
چابک، چالاک، کسی که با چابکی و مهارت کار کند، پیشکار، کارپرداز
وشکرده
فرهنگ فارسی عمید