جدول جو
جدول جو

معنی مصعب - جستجوی لغت در جدول جو

مصعب
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
فرهنگ فارسی عمید
مصعب
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
فرهنگ لغت هوشیار
مصعب
((مَ عَ))
نر، فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب، مصاعیب
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصیب
تصویر مصیب
(پسرانه)
آنکه حقیقت امری را دریافته باشد، درستکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
آنچه به راستی و درستی آن حکم داده شده، تصویب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
شداید، مشقت ها، سختی ها، گرفتاری ها، جمع مصعب، مصعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصبّ ها، محل هایی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جاهای ریزش آب، جمع واژۀ مصبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعب
تصویر متعب
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
تصویب شده
فرهنگ لغت هوشیار
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطب
تصویر مصطب
سندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصب، پیله ها پیلگان رنج رسیده رنجور، تموکیده (به هدف رسیده)، راست آمده جمع مصب
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیری نشیب، آماجیده آماژیده، دریابنده، درست، درستکار نیکرسنده بحقیقت امری صواب یابنده اصابت کننده مقابل مخطی: تاطبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسدء در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد وعلت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود، درست گوینده، درست عمل درستکار، راست و درست: ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعب، گشن ها و دشواری ها جاهای دشوار سختیها شداید مشقات توضیح باین معنی جمعی است بی مفرد، جمع مصعب
فرهنگ لغت هوشیار
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
لعاب دار بودن دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعب
تصویر متعب
((مَ عَ))
تعب، رنج، جای تعب، محل رنج، جمع متاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
((مُ))
مصیبت زده، راست و درست به هدف رسیده، صواب داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
((مَ عَ))
راه، طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصیب
تصویر مصیب
((مُ))
راستکار، صواب یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوب
تصویر مصوب
((مُ صَ وَّ))
تصویب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
((مَ عَ))
محل صعود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعد
تصویر مصعد
((مُ صْ عَ))
بر جای بلند برآمده، تبخیر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
((مَ عِ))
جمع مصعب، دشواری ها و سختی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
((مُ کَ عَ))
هر جسمی که دارای شش سطح باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مَ عَ))
جای بازی، جمع ملاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملعب
تصویر ملعب
((مِ عَ))
چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه
فرهنگ فارسی معین