جدول جو
جدول جو

معنی مصاب

مصاب((مُ))
مصیبت زده، راست و درست به هدف رسیده، صواب داشته شده
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مصاب

مصاب

مصاب
مَصَبّ ها، محل هایی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جاهای ریزش آب، جمعِ واژۀ مَصَبّ
مصاب
فرهنگ فارسی عمید

مصاب

مصاب
جمع مصب، پیله ها پیلگان رنج رسیده رنجور، تموکیده (به هدف رسیده)، راست آمده جمع مصب
فرهنگ لغت هوشیار

مصاب

مصاب
جَمعِ واژۀ مصب، موضع ریختن آب. (یادداشت مؤلف). محل. مورد. موضع: او به قلت عقل... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق. (تاریخ جهانگشای جوینی). هر سال حملی... به کعبۀ معظم... فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقرا و مستحقین صرف کردی و به مصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47) ، صوب. (یادداشت مؤلف). سوی
لغت نامه دهخدا

مصاب

مصاب
اصابت. (از اقرب الموارد). مصابه. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به اصابت شود
لغت نامه دهخدا