جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مصعد

مصعد

مصعد
مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند، تبخیر شده
مصعد
فرهنگ فارسی عمید

مصعد

مصعد
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته
فرهنگ لغت هوشیار

مصعد

مصعد
روندۀ در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رونده در زمین. (آنندراج) :
ای مصعد آسمان نوشته
چون گنج به خاک بازگشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مصعد

مصعد
شراب گرم کرده با آتش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، تصعیدشده. (ناظم الاطباء). تبخیرشده، چنانکه شراب مصعد، سرکۀ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف)، سوخته و افروخته شده. (ناظم الاطباء)، بر جای بلند برآمده، پاک شده. خالص گشته. (ناظم الاطباء). صاف کرده شده. مقطر.
- گلاب مصعد، گلاب خالص و صاف کرده شده:
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.
فردوسی.
نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد.
منوچهری.
- مصعد کردن، از حالت جامد به بخار تبدیل کردن. تبخیر کردن: چکانیدن و مصعد کردن یا اندر سفال نو کردن (آب را) تا از او بتراود و ممزوج کردن با شراب مضرتهاء آبها ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا