جدول جو
جدول جو

معنی مستبغی - جستجوی لغت در جدول جو

مستبغی(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبغاء. جوینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبغاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استلغاء. گوش دهنده به لغت و زبان کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به استلغاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از مصدر استبضاع. بضاعت سازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنکه اموال خود را مرتب می کند تا آنها را در بازار برای فروش عرضه دارد.
- امثال:
کمستبضع تمر الی هجر (هجر مرکز خرمای بسیار باشد). (ناظم الاطباء). رجوع به استبضاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
نعت فاعلی از مصدر استبطان، آنکه محرم راز کسی شود. (منتهی الارب)، در نهان دارنده. (منتهی الارب). داخل بطن چیزی شونده. چون رگها در داخل گوشت. (اقرب الموارد)، باطن چیزی را شناسنده. (اقرب الموارد)، هر چیزی که به طور آستر واقع شود. (ناظم الاطباء). رجوع به استبطان شود: هو (أی جفت البلوط) الغشاءالمستبطن لقشر ثمرته. (ابن البیطار).
- حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع. رجوع به حجاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطِءْ)
نعت فاعلی از استبطاء. بطی ٔشمارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
نعت مفعولی از استبعاد، بعید و دور شمرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دورانگاشته. دور. بعید. دشوار. (غیاث). رجوع به استبعاد شود.
- مستبعد است، دور است از واقع. بعید است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بغاوت کننده با هم. (آنندراج). یاغی و گردنکش و فتنه جوی بر ضد دیگری و یا به سوی کسی. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ)
ابوالحسن علی بن احمد بستیغی برادر ابوسعد... وی نیز محدث بود. (از معجم البلدان). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ)
منسوب است به بستیغکه دهی است در نزدیکی سواد نیشابور. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده. (غیاث) (منتهی الارب). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین. (قرآن 37/29) ، طلب بصیرت کننده. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استبصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبکاء. گریاننده. ج، مستبکون و مستبکین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبقاء. باقی گذارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبعاء. به عاریت گیرندۀ سگ شکاری و یا اسب رهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غی)
جوینده. (آنندراج). جویندۀ هرچیز گم کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباء. برده کننده و اسیرکننده دشمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
بینا دل بینشور تیز بین بینادل شونده صاحب بصیرت جمع مستبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
مژده یافت گشاده روی دلخوش شاد شونده از خبرهای خوش، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبده
تصویر مستبده
مستبده در فارسی مونث مستبد: خودکامه خویشکام مونث مستبد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستبد، خودکامگان خویشکامان جمع مستبد درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : بانتقام خون برادر از مستبدین پابحلقه رکاب گذارده بادلیریها و رشادتهای خود روزگار رابردشمن تنگ ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
دور شمرده، دور از باور باور نکردنی دور شمرنده، دوری جوینده بعیدشمرده شده آنچه عقلا بعید بنظرآید: از فلان این کار مستبعد نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشع
تصویر مستبشع
ناپسند ناخوشایند بی مزه ناپسند داشته زشت شمرده، ناپسند زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
((مُ تَ ص))
صاحب بصیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبدع
تصویر مستبدع
((مُ تَ دَ))
عجیب شمرده، عجیب، شگفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
((مُ تَ عِ))
دور، بعید، دشوار و مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
((مُ تَ ش))
شادمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره