- مخیدن
- خزیدن، جنبیدن، چسبیدن،
برای مثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید ، به دنبال کسی رفتن(ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
معنی مخیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- مخیدن
- جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
- مخیدن ((مَ دَ))
- جنبیدن، خزیدن، چسبیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حلاجی کردن
تند نفس کشیدن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
لغزیدن، لیز خوردن
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
لمس کردن، چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بساویدن، بساو، پساویدن، پرماسیدن، پرواسیدن، سودن، بسودن، پسودن، ببسودن، بپسودن
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن،برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶) ، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
ستیزه کردن،
چمیدن، خرامیدن، از روی ناز راه رفتن، دیدن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
تند نفس کشیدن، نفس تند زدن از تند رفتن یا برداشتن بار سنگین
زدن پشم یا پنبه، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فاخیدن، فلخمیدن، فرخمیدن، فلخودن، حلاجت
بناز حرکت کردن خرامیدن چمیدن
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
جنبیده حرکت کرده برفتار آمده، اقتفا کرده، خزیده (جانور)
مزه کردن چشیدن: بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی ک طبر زد با لبانت کی مزیدی ک (ویس ورامین)، مکیدن
فروبردن، مک زدن، ترشف
چشیدن، برای مثال از شکر گر شکل نانی می پزی / طعم قند آید نه نان چون می مزی (مولوی - ۱۵۲) ، مکیدن
چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن، مزیدن، چوشیدن، چوشدن