بمعنی خرامیدن و رفتاری باشد از روی ناز و زیبایی. (برهان). خرامیدن بود و آن را چمیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی چمیدن است یعنی راه رفتن از روی ناز و خرامیدن. و به کسر اول اصح است. (انجمن آرا). رفتن با تبختر و کر و فر و حشمت و خرامیدن. (ناظم الاطباء). مقلوب چمیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) ، بمعنی دیدن هم آمده است. (برهان). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). کردی، مچندن (برهم نهادن چشم. بستن چشم). (حاشیۀ برهان چ معین)
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)