جدول جو
جدول جو

معنی مچیدن

مچیدن((مَ دَ))
خرامیدن، از روی ناز راه رفتن
تصویری از مچیدن
تصویر مچیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مچیدن

مچیدن

مچیدن
بمعنی خرامیدن و رفتاری باشد از روی ناز و زیبایی. (برهان). خرامیدن بود و آن را چمیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی چمیدن است یعنی راه رفتن از روی ناز و خرامیدن. و به کسر اول اصح است. (انجمن آرا). رفتن با تبختر و کر و فر و حشمت و خرامیدن. (ناظم الاطباء). مقلوب چمیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) ، بمعنی دیدن هم آمده است. (برهان). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). کردی، مچندن (برهم نهادن چشم. بستن چشم). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

مجیدن

مجیدن
لمس کردن، چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بَساویدن، بَساو، پَساویدن، پَرماسیدن، پَرواسیدن، سودن، بِسودن، پَسودن، بِبسودن، بِپسودن
مجیدن
فرهنگ فارسی عمید

مخیدن

مخیدن
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مِثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)، به دنبال کسی رفتن
مخیدن
فرهنگ فارسی عمید

ماچیدن

ماچیدن
بوسیدن: فوقیا، می ماچمت لبها که غیر از تو اگر درمزخرف نشاه صاف حقیقت داده اند... (فوقیا آنند)
فرهنگ لغت هوشیار

مجیدن

مجیدن
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
فرهنگ لغت هوشیار