جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مجیدن

مجیدن

مجیدن
لمس کردن، چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بَساویدن، بَساو، پَساویدن، پَرماسیدن، پَرواسیدن، سودن، بِسودن، پَسودن، بِبسودن، بِپسودن
مجیدن
فرهنگ فارسی عمید

مجیدن

مجیدن
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
فرهنگ لغت هوشیار

مجیدن

مجیدن
بسودن. مالیدن. دست مالیدن. لمس کردن. برمجیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ضغوث، اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً). المجس، آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر، یادداشت ایضاً). النبض، آنجا که طبیب بمجد از دست. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً) ، شستن و پاک کردن و پاکیزه کردن، بریان نمودن و برشته کردن، تیز و به شتاب رفتن، گرفتن و به زور گرفتن، کندن و از بیخ کندن، نشکنج گرفتن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

مخیدن

مخیدن
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مِثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)، به دنبال کسی رفتن
مخیدن
فرهنگ فارسی عمید

آجیدن

آجیدن
فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
آجیدن
فرهنگ فارسی عمید