جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مخیدن

مخیدن

مخیدن
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مِثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)، به دنبال کسی رفتن
مخیدن
فرهنگ فارسی عمید

مخیدن

مخیدن
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
فرهنگ لغت هوشیار

مخیدن

مخیدن
جنبیدن. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114). خزیدن. لغزیدن. جنبیدن و حرکت کردن. (برهان). جنبیدن و متحرک شدن. (ناظم الاطباء) :
سبک نیک زن سوی چاکر دوید
برهنه به اندام من درمخید.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 114).
، رفتن. روی آوردن:
دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند.
ناصرخسرو.
، چسبیدن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متوسل شدن:
گر ابلهی به مال شود شهره عاقلان
از شومی دنائت همت بدو مخند.
بوعلی چاچی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دانش آموز و چو نادان ز پس میر ممخ
تا چو دانا شوی آنگه دگران در تو مخند.
ناصرخسرو.
، نافرمانی کردن و عاق و عاصی شدن باشد. (برهان) (آنندراج). عاصی شدن و عاق شدن. (ناظم الاطباء) ، جستن و جهیدن، کشیدن و دراز کردن، لمس کردن، ربودن و به زور گرفتن، استیخ شدن مانند مو و پر در حالت خشم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا