جدول جو
جدول جو

معنی مالبند - جستجوی لغت در جدول جو

مالبند
محل اتصال گاو آهن به گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
کسی که چیزی به جایی می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالانک
تصویر مالانک
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، تالانه، رنگینا، شفرنگ، شلیر، شفترنگ، شکیر، رنگینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
پادراز، حیوانی که پاهای دراز دارد، مثل شتر، اسب و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
سال دار، سال دیده، کلان سال، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یالمند
تصویر یالمند
ویژگی مردی که زن و فرزند دارد، برای مثال ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی - لغتنامه - یالمند)
فرهنگ فارسی عمید
چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
لغت نامه دهخدا
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که موها را آرایش کند، خدمتکار زن، شریطه ای که بوسیله آن موها را بندند
فرهنگ لغت هوشیار
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن، در تداول عامه در جدل و بحث مغلوب کردن، به کلام یا به زور کسی را مغلوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
فرهنگ لغت هوشیار
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پس از چیزی آید سپسین: بعضی عروضیان در باب صدر و عجز حرف ثابت را اعتبار کنند نه حرف ساقط را معاقب ما بعد را صدر خوانند. یا مابعد الطبیعه. (حکمت مابعد) یا ماوراد الطبیعه. نزد قدما یکی از شعب حکمت نظری که اصول آن د است. و آنها عبارتند از: علم الهی، فلسفه اولی. از فروع این علیم معرفت نبوت و امامت و معاد است توضیح ارسطو این بخش از حکمت را پس از علم طبیعت (فیزیک) قرار داد و آن را متافیزیک - یعنی بعد از فیزیک - نامید و سپس این نام برین علم اطلاق شد و بنابراین مابعد الطبیعه اصح از ماورء الطبیعه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلبند
تصویر نعلبند
کسیکه ستور را نعل می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
انسان یا حیوانی که پای بلند دارد پادراز مقابل پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر پای بندند بندی که بر پای مجرم بندند پاوند، قندان کودک، گرفتار مقید، فریفته مفتون عاشق دلباخته، متاهل دارای همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا بند
تصویر وا بند
محل تقاطع دو دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یالمند
تصویر یالمند
عیالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
کهنسال، مسن، بزرگسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولبند
تصویر دولبند
دستار عمامه، کمربند شال کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
((مَ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
((بَ))
به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایبند
تصویر پایبند
متعهد، ملتزم، مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راهبند
تصویر راهبند
مانع
فرهنگ واژه فارسی سره