جدول جو
جدول جو

معنی لَطَحَ - جستجوی لغت در جدول جو

لَطَحَ
شکنجه کردن، صاف کرد
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لیسیدن، نیش زدن، با شلّاق زدن
دیکشنری عربی به فارسی
نفس نفس زدن، خس خس سینه
دیکشنری عربی به فارسی
درخشیدن، او درخشید، درخشان شدن، صاف و برّاق کردن
دیکشنری عربی به فارسی
لگام زدن، لمس کنید، لمس کردن، ضربه سریع زدن، سیلی زدن
دیکشنری عربی به فارسی
لعنت کردن، نفرین
دیکشنری عربی به فارسی
لاک زدن، لکّه زد
دیکشنری عربی به فارسی
چسباندن، چسبنده
دیکشنری عربی به فارسی
نیش زدن، سوراخ کردن
دیکشنری عربی به فارسی
اجازه دادن، مجاز است
دیکشنری عربی به فارسی
لحیم کردن، گوشت
دیکشنری عربی به فارسی
نشت یافتن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
پناه بردن، پناه برد
دیکشنری عربی به فارسی
برش کردن، بریدن، هک کردن، اعتراض کردن، اظهار نظر کردن، قطع کردن، کوتاه کردن، کندن
دیکشنری عربی به فارسی
تاول زدن، دردناک
دیکشنری عربی به فارسی
تعریف کردن، ستایش کردن، تحسین کردن، مدح کردن
دیکشنری عربی به فارسی
کنترل کردن، خط
دیکشنری عربی به فارسی
چکّه کردن، نامزد شد، فشاردادن
دیکشنری عربی به فارسی
نگاه سریع انداختن، ببین، نگاه اجمالی انداختن، کنایه زدن، چشمک زدن
دیکشنری عربی به فارسی
کشتن، ذبح
دیکشنری عربی به فارسی
سیلی زدن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
سیلی زدن
دیکشنری عربی به فارسی
باطل کردن، قهرمان
دیکشنری عربی به فارسی
شکستن، او شکست
دیکشنری عربی به فارسی
جا به جا کردن، ربودن
دیکشنری عربی به فارسی
موعظه کردن، نامزد کرد
دیکشنری عربی به فارسی
آسیب زدن، جراحت، زور زدن، زخم برداشتن، زخم زدن
دیکشنری عربی به فارسی
باریدن، باران
دیکشنری عربی به فارسی
ترمیم کردن، آشتی
دیکشنری عربی به فارسی
صف ایستادن، کم شد
دیکشنری عربی به فارسی
عطسه زدن، عطسه کردن
دیکشنری عربی به فارسی
لنگر کردن، خراب است
دیکشنری عربی به فارسی
آبکشی کردن، آبکشی کنید
دیکشنری عربی به فارسی
اعطا کردن، کمک مالی
دیکشنری عربی به فارسی
زمین پاک کردن، برای بررسی، مربّع کردن، پاک کردن
دیکشنری عربی به فارسی