معنی لنباندن در لغت نامه دهخدا

در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ:، پس نشست و نوشت بامس مس، قصه را چند صورت مجلس.، ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).، رجوع به مس ومس شود

معنی لنباندن - جستجوی لغت در جدول جو

لنباندن

لغت نامه دهخدا

لنباندن

فرهنگ لغت هوشیار

خسباندن

خواباندن، پایین آوردن

فرهنگ فارسی عمید

جنبانده

حرکت داده، تکان داده

فرهنگ فارسی عمید

خنداندن

کسی را به خنده آوردن

فرهنگ فارسی عمید

سنباندن

سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)

فرهنگ فارسی عمید

جنباندن

تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن

فرهنگ فارسی عمید

لمباندن

غذایی را با حرص و اشتها و به مقدار زیاد خوردن

فرهنگ فارسی عمید

لنگاندن

وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن

فرهنگ فارسی عمید

سنباندن

(لِ هَُ لَ وَ دَ / دِ شُ دَ)

بزور جای دادن چیزی را در چیزی. سوراخ کردن و سفتن. سودن:
اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش.
منوچهری.
چو دارد دشنۀ پولاد را پاس
بسنباند زره ور باشد الماس.
نظامی

لغت نامه دهخدا

لمباندن

(خُ فُ کَ دَ)

لنباندن. چیزی نرم مانند پلو و نان را با لقمۀ بزرگ نیم جویده فرودادن

لغت نامه دهخدا

لنبانیدن

(خُ کَ دَ)

لنباندن. رجوع به لنباندن شود

لغت نامه دهخدا

لنبانده

(لُمْ دَ / دِ)

لنبانیده. با لقمه های بزرگ نیم خائیده فروبرده