جدول جو
جدول جو

معنی لمباندن

لمباندن((لُ دَ))
غذا را با حرص و عجله خوردن
تصویری از لمباندن
تصویر لمباندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لمباندن

لمباندن

لمباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار

لمباندن

لمباندن
لُنْباندن. چیزی نرم مانند پلو و نان را با لقمۀ بزرگ نیم جویده فرودادن
لغت نامه دهخدا

رمباندن

رمباندن
خراب کردن و روی هم ریختن، خراب کردن سقف یا دیوار و مانند آن
رمباندن
فرهنگ فارسی عمید

لمبانیدن

لمبانیدن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار

لنباندن

لنباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار

رمباندن

رمباندن
خراب کردن. روی هم ریختن و خراب کردن دیوار و امثال آن
لغت نامه دهخدا

لنباندن

لنباندن
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود
لغت نامه دهخدا