جدول جو
جدول جو

معنی فژگنده - جستجوی لغت در جدول جو

فژگنده
(فَ گَ دَ / دِ)
فژغنده. پلید. چرکن. چرک آلود. (برهان). رجوع به فژ، فژه، فژاکن، فژاگن، فژاگین، فژغنده، فژگند و فژگن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
(دخترانه)
شاد، مبارک، خجسته، میمون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
جنگ کننده، هواپیمای نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
مبارک، میمون، خجسته، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را از دانه جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گَ دِ)
قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 تن سکنه دارد. مقر تابستانی سفارت روسیه شوروی در این قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ دَ / دِ)
افکنده. همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده، گسترده، حذف شده، از شمار خارج گشته است. رجوع به افکنده شود:
ز کشته نبد جای گشتن بجنگ
ز برف و ز افگنده شد جای تنگ.
فردوسی.
یکی رزمشان کرده شد همگروه
زمین شد ز افگنده بر سان کوه.
فردوسی، سختی و بلا آوردن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کار عجب و شگفت آوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَگَ دَ / دِ)
نام درخت هندی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ ژُ رَ دَ / دِ)
آنکه بپژرد و پرستاری کند
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
مخفف پراگنده است که پریشان و متفرق گردیده باشد. (برهان) :
از آن قصاید پرگنده دفتری کردم
که خوانده بودم بر تاج خسروان ایدر.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ دَ / دِ)
فژغند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به فژغند، فژ، فژه، فز و فزه شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
آنکه دهان دره کند. رجوع به فاژ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
فژغند. چرک آلود. پلید. چرکن. (برهان). فژاکن. فژاگن. فژغند. فژگنده. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گَ دَ / دِ)
افگنده. افکنده. (فرهنگ فارسی معین) :
سوار و پیاده ده ودوهزار
فگنده پدید آمد اندر شمار.
فردوسی.
ترکیب ها:
- فگنده سر. فگنده سرین. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگنده
تصویر سرگنده
با نفوذ، کله بزرگ، متمول، کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را بزند و پنبه دانه را از آن بیرون آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگنده
تصویر افگنده
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغنده
تصویر فرغنده
پلید بد، بد بوی متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگنده
تصویر لنگنده
آنکه در راه رفتن بلنگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
میمون، مبارک، همایون، مبارکی، خجستگی، میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژرنده
تصویر پژرنده
اسم پژردن، آنکه پرستاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
فرسوده کهنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
((جَ گَ دِ یا دَ))
آن که می جنگد، رزم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
((فَ کَ دِ))
فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
((فَ رْ خُ دِ))
مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرونده
تصویر فرونده
((فَ. وَ دِ))
فروند، چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد شمارش کشتی و هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
((فَ مَ دِ))
کسی که پنبه را بزند تا پنبه را از دانه آن جدا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
((رَ دِ))
خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود، مسخره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغنده
تصویر فرغنده
((فَ غَ دِ))
پلید، گندیده، بد بوی، فرغند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
تبریک، مبارک
فرهنگ واژه فارسی سره