جدول جو
جدول جو

معنی فیرنده

فیرنده((رَ دِ))
خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود، مسخره کننده
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فیرنده

فیرنده

فیرنده
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیر و فیریدن شود
لغت نامه دهخدا

دیرنده

دیرنده
طولانی، دیر کننده، دیرپای، برای مِثال چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری - ۶۶)
دیرنده
فرهنگ فارسی عمید

گیرنده

گیرنده
کسی که چیزی را می گیرد، گیرا و گیرنده، کنایه از جذاب، رباینده، دلربا، در علم الکتریک دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل می کند
گیرنده
فرهنگ فارسی عمید

فیریده

فیریده
خرامیدن با ناز، تکبر کرده افاده کرده، مسخره و استهزا کرده، پر نعمت شده
فرهنگ لغت هوشیار