معنی فرکنده - فرهنگ فارسی عمید
معنی فرکنده
- فرکنده
- برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
تصویر فرکنده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فرکنده
فرکنده
- فرکنده
- فرسوده و کهنه شده و ازهم ریخته. (برهان) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر پای شتر بر در جزار.
خسروی.
رجوع به فرکند شود
لغت نامه دهخدا
ترکنده
- ترکنده
- آنچه که ترک یابد چیزی که شکاف پیداکند، منفجر شونده
فرهنگ لغت هوشیار