- فژ
- چرک وسخ. یال اسب
معنی فژ - جستجوی لغت در جدول جو
- فژ ((فَ))
- چرک، ریم
- فژ ((فُ))
- بش، پش، فش، یال اسب
- فژ
- چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
یال اسب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرکین، چرک آلود، پلید، برای مثال فژاگن نیم سالخورده نیم / ابر جفت بیدادکرده نیم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فژاگن، چرکین، چرک آلود، پلید
پژمرده، افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
چرکین چرک آلود پلید: وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا
چرکین چرک آلود پلید پلشت
چرکین چرک آلود پلید پلشت
چرکین چرک آلود پلید پلشت
بزه گناه. چرکین چرک آلود پلید پلشت
پلید، چرکین چرکین چرکن چرک آلود پلید: همانا که چون تو فژاک آمدم و گر چون تو ابله فغاک آمدم
فژاگن، برای مثال واین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت / برهاناد از او ایزد جبار مرا (رودکی - ۴۹۲)
فژاگن، برای مثال زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فرغند
آژینه آسیازنه
بر انگیخته، پراکنده
پریشان کردن، ژولیده ساختن
بر انگیزاننده، پریشان کننده
تحریک انگیزش، تقاضا، پریشان
برانگیزاننده، پریشان کننده
پراکنده، پریشان گشته، برانگیخته شده
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، اوژولیدن
تحریک، تقاضا، ابرام، اصرار، برانگیخته، پریشان، پراکنده
پیشکار، گماشته و کارگزار
عمل کار افژول
عمل کار افژول
پیشکار کارگزار، کاروژول
پیشکار کارگزار، کاروژول