چرک وریم و سخ. (از برهان). پژ. فژه. رجوع به فژاک، فژاکن و فژاگین شود، غم و رنج: بدانست کآن گفتن اوست کژ دلش ز آتش غم برآورد فژ. فردوسی. ، یال. بش. (یادداشت بخط مؤلف) : ستیزه ای بدل عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به فژ. عسجدی
چرک وریم و سخ. (از برهان). پژ. فژه. رجوع به فژاک، فژاکن و فژاگین شود، غم و رنج: بدانست کآن گفتن اوست کژ دلش ز آتش غم برآورد فژ. فردوسی. ، یال. بش. (یادداشت بخط مؤلف) : ستیزه ای بدل عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به فژ. عسجدی
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فرغند
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سَن، فرغند
حکیمی بوده است عجمی نژاد. (برهان). به چنین نامی در فلاسفۀ یونان و روم و حکیمان مشرق برنخوردیم شاید مصحف ’قریطون’ باشد و احتمال ضعیف میرود که مصحف قریعون باشد که نام چند محدث است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : کند مبطل محقی را به قولی روایت کرده حماد از فژیغون. ناصرخسرو. از علم خاندان رسول است این نه گفتۀ عمر و فژیغون است. ناصرخسرو
حکیمی بوده است عجمی نژاد. (برهان). به چنین نامی در فلاسفۀ یونان و روم و حکیمان مشرق برنخوردیم شاید مصحف ’قریطون’ باشد و احتمال ضعیف میرود که مصحف قُرَیعون باشد که نام چند محدث است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : کند مبطل محقی را به قولی روایت کرده حماد از فژیغون. ناصرخسرو. از علم خاندان رسول است این نه گفتۀ عمر و فژیغون است. ناصرخسرو
دوائی است که آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان). اسم وج است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف فژژ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فژ، فریژ و فژژ شود
دوائی است که آن را گیاه ترکی و اگر ترکی خوانند. (برهان). اسم وج است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف فژژ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فژ، فریژ و فژژ شود
تقاضا کردن، برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد، راندن و دور کردن، دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن. (برهان) پژمرده کردن، پژمرده شدن، پریشان گردیدن و درهم شدن. (برهان). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود
تقاضا کردن، برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد، راندن و دور کردن، دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن. (برهان) پژمرده کردن، پژمرده شدن، پریشان گردیدن و درهم شدن. (برهان). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود