فژولیدن فژولیدن تقاضا کردن، برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد، راندن و دور کردن، دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن. (برهان)پژمرده کردن، پژمرده شدن، پریشان گردیدن و درهم شدن. (برهان). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود لغت نامه دهخدا
پژولیدن پژولیدن پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن فرهنگ لغت هوشیار
پژولیدن پژولیدن وُژولیدَن، پژمرده شدن، درهم شدنپریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشُفتَن، آشوفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَریشیدَن، بَرهَم خوردن فرهنگ فارسی عمید
وژولیدن وژولیدن پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدنپریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشُفتَن، آشوفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَریشیدَن، بَرهَم خوردن فرهنگ فارسی عمید