جدول جو
جدول جو

معنی فلخمیده - جستجوی لغت در جدول جو

فلخمیده(فَ خَ دَ / دِ)
حلاجی کرده شده. (برهان). ظاهراً محرف فلخیده است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخمیدن و فلخوده و فلخیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
دانا، بافهم، آگاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشیده
تصویر لخشیده
لغزیده، آنکه سر خورده، آنکه لیز خورده، خطاکار، خلافکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخمیده
تصویر فرخمیده
پنبۀ زده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخمیدن
تصویر فخمیدن
جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن، برای مثال جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را از دانه جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخمیده
تصویر فخمیده
ویژگی پنبه ای که از پنبه دانه جدا شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیده
تصویر فاخیده
ازهم جداشده، پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلخوده
تصویر فلخوده
پنبۀ زده شده و پاک شده، برای مثال موی زیر بغلش گشته دراز / وز قفا موی پاک فلخوده (طیان- مجمع الفرس - فلخوده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلخمیدن
تصویر فلخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، فرخمیدن، بخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَوْ وَ کَ دَ)
پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن. (برهان). غاژ کردن. پنبه زدن. (یادداشت به خط مؤلف). فخمیدن. فلخیدن. رجوع به فخمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نخمیده. خم نگشته. صاف و مستقیم. مقابل خمیده. رجوع به خمیده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ دَ / دِ)
اسم مفعول فلسکیدن. پژمرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فلخوده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلخوده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
پنبه ای که تخم آن را برآورده باشند. (فهرست مخزن الادویه). زده. فخمده. فلخیده. فلخمیده. (یادداشت بخط مؤلف). خلف تبریزی آرد: پنبه ای را گویند که پنبه دانۀ آن را جدا کرده وبرآورده باشند و هنوز حلاجی نکرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ شُ دَ)
پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن. (برهان). مصحف فلخیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَخَ دَ / دِ)
محلوج. پنبۀ زده. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فخمیدن، فخمیده و فرخمیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را بزند و پنبه دانه را از آن بیرون آورد
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه ای که دانه های آن را جدا کرده باشند، هر چیز که آن را از غل و غش پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخمیده
تصویر فخمیده
پنبه ای که دانه را ازآن جدا کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخمیده
تصویر فرخمیده
پنبه ای که پنبه دانه آن را جدا کرده و برآورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخمیدن
تصویر فخمیدن
دانه را از پنبه جدا کردن فلخودن حلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه را از دانه جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلخیدن
تصویر فلخیدن
پنبه دانه را از پنبه جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه ای که دانه های آن را جدا کرده باشند، هر چیز که آن را از غل و غش پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
دریافته دریافت شده درک شده، دانا عالم: آدم فهمیده ایست، با خبر مطلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
((فَ دِ))
دانا، باادب، نیک رفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلخوده
تصویر فلخوده
((فَ دِ))
فلخیده، پنبه زده شده و پاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
((فَ دَ))
فخمیدن. فخمدان، پنبه را از پنبه دانه جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
((فَ مَ دِ))
کسی که پنبه را بزند تا پنبه را از دانه آن جدا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فخمیدن
تصویر فخمیدن
((فَ دَ))
جدا کردن پنبه از پنبه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
Knowing, Understanding
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
sábio, compreensivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فهمیده
تصویر فهمیده
знающий , понимающий
دیکشنری فارسی به روسی