جدول جو
جدول جو

معنی فخمیدن

فخمیدن((فَ دَ))
جدا کردن پنبه از پنبه دانه
تصویری از فخمیدن
تصویر فخمیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فخمیدن

فخمیدن

فخمیدن
جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن، برای مِثال جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
فخمیدن
فرهنگ فارسی عمید

فخمیدن

فخمیدن
دانه از پنبه جدا کردن است. (انجمن آرا). فلخودن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زدن. حلج. (یادداشت بخط مؤلف) :
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری.
حکاک.
جوان بودم وپنبه فخمیدمی
چو فخمیدمی دانه برچیدمی.
طیان
لغت نامه دهخدا

فرخمیدن

فرخمیدن
پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فَلخودَن، حِلاجَت، فاخیدَن، حَلّاجی، فَلخَمیدَن، بَخیدَن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مِثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرخمیدن
فرهنگ فارسی عمید

فلخمیدن

فلخمیدن
پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حَلّاجی، فَلخودَن، حِلاجَت، فاخیدَن، فَرخَمیدَن، بَخیدَن
فلخمیدن
فرهنگ فارسی عمید