معنی فلخمیدن فلخمیدن پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، فرخمیدن، بخیدن تصویر فلخمیدن فرهنگ فارسی عمید
فلخمیدن فلخمیدن پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن. (برهان). مصحف فلخیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخودن شود لغت نامه دهخدا
فرخمیدن فرخمیدن پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فَلخودَن، حِلاجَت، فاخیدَن، حَلّاجی، فَلخَمیدَن، بَخیدَناهتمام و دقت کردن در کاربرای مِثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو - ۲۷۷) فرهنگ فارسی عمید
فرخمیدن فرخمیدن پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن. (برهان). غاژ کردن. پنبه زدن. (یادداشت به خط مؤلف). فخمیدن. فلخیدن. رجوع به فخمیدن شود لغت نامه دهخدا
فلخمیده فلخمیده حلاجی کرده شده. (برهان). ظاهراً محرف فلخیده است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخمیدن و فلخوده و فلخیده شود لغت نامه دهخدا
فخمیدن فخمیدن جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن، برای مِثال جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰) فرهنگ فارسی عمید