فریفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). فریب دادن. گول زدن: بدین تخت شاهی مخور زینهار همی خیره بفریبدت روزگار. فردوسی. چو با او نشاید نبرد آزمود به چیز فراوانش بفریب زود. اسدی. چو طاووس خوبی، اگر دین بیابی وگر تنت بفریبدت همچو ماری. ناصرخسرو. آن را که چنین زنیش بفریبد شاید که خرد بمرد نشمارد. ناصرخسرو. به دین و کفر مفریبم کزین پس مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی. خاقانی
فریفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). فریب دادن. گول زدن: بدین تخت شاهی مخور زینهار همی خیره بفریبدت روزگار. فردوسی. چو با او نشاید نبرد آزمود به چیز فراوانش بفریب زود. اسدی. چو طاووس خوبی، اگر دین بیابی وگر تنت بفریبدت همچو ماری. ناصرخسرو. آن را که چنین زنیش بفریبد شاید که خرد بمرد نشمارد. ناصرخسرو. به دین و کفر مفریبم کزین پس مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی. خاقانی
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
تَراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، برای مِثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فَلخودَن، حِلاجَت، فاخیدَن، حَلّاجی، فَلخَمیدَن، بَخیدَن اهتمام و دقت کردن در کاربرای مِثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)