- فریبیدن
- فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
معنی فریبیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- فریبیدن
- فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
- فریبیدن ((فِ یا فَ دَ))
- فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فرفتن، فریفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریزه ریزه شدن
ابتلاع
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
ترواش کردن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
صبر کردن آرام گرفتن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷) ، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
پیراستن و بریدن شاخه های زائد درخت، برای مثال ز فرخویدنش چون بپرداختی / چو گل جایگاه از چمن ساختی (عنصری - لغت نامه - فرخویدن)
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
اهتمام و دقت کردن در کار
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فریب دهنده، آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول می زند
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
غریو کردن فریاد زدن آواز بلند برداشتن، نالیدن و گریستن زاری کردن
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
جمع کردن پس کشیدن
بلند ساختن، گشودن
بپایین بردن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم
فریب دادن: هشیار باشید که شما را نفریباند
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن شاخه ها
پنبه را از دانه جدا کردن
فریب دادن، فروتنی کردن
فریب دادن حیله کردن، چاپلوسی کردن