جدول جو
جدول جو

معنی فریبیدن

فریبیدن((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فرفتن، فریفتن
تصویری از فریبیدن
تصویر فریبیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فریبیدن

فریبیدن

فریبیدن
فریفتن، حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، دَستان آوَردَن، نارُو زَدَن، سالوسی کَردَن، مَکر کَردَن، تَرفَند کَردَن، تَبَندیدَن، اَورَندیدَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، خُدعِه کَردَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، شَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، چَپ رَفتَن، کَید آوَردَن، غَدر داشتَن، غَدر اَندیشیدَن، نِیرَنگ ساختَن
فریبیدن
فرهنگ فارسی عمید

فریبیدن

فریبیدن
فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار

فریبیدن

فریبیدن
فریفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). فریب دادن. گول زدن:
بدین تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.
فردوسی.
چو با او نشاید نبرد آزمود
به چیز فراوانش بفریب زود.
اسدی.
چو طاووس خوبی، اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبدت همچو ماری.
ناصرخسرو.
آن را که چنین زنیش بفریبد
شاید که خرد بمرد نشمارد.
ناصرخسرو.
به دین و کفر مفریبم کزین پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

فسیبیدن

فسیبیدن
یدک کشیدن اسب. فسیبانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خریشیدن

خریشیدن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار