جدول جو
جدول جو

معنی فرگن - جستجوی لغت در جدول جو

فرگن
(فَ گَ)
جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) :
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند.
خسروانی.
رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرین
تصویر فرین
(دخترانه)
ستوده، یگانه، شکوه دین، با شکوه، شکوهمند، مخفف فروردین ماه اول بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرگن
تصویر آرگن
عنصر شیمیایی گازی، بی رنگ، بی بو و غیرقابل اشتعال که یک صدم هوا را تشکیل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژگن
تصویر فژگن
فژاگن، چرکین، چرک آلود، پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
از مردم فرنگ، ساخته شده یا نشئت گرفته از کشورهای اروپایی، تهیه شده به سبک اروپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمگن
تصویر فرمگن
دلتنگ، اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، غمناک، مکروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرکند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
تابۀ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب). رجوع به فرن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
چرکن. چرکین. چرگین. شوخگن. شوخگین:
ترسم این چرگن نمونه خصال
آرد آلودگی به آب زلال.
نظامی.
رجوع به چرکن و چرکین و چرگین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
چرکن. (برهان). فژاکن. فژاگن. فژاگین. فژاک. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْرا)
بلادی است وسیع به مغرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِهْ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، واقع در 48هزارگزی جنوب اردستان و 14هزارگزی شوسۀ اردستان به نایین. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 556 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، کنجد، پنبه، پشم و روغن است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ابن بلی. از بنی قضاعه است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
سپل شتر. (منتهی الارب). طرف خف البعیر. (اقرب الموارد) ، سم گوسفند. (منتهی الارب). و نیز برای سم گوسفند استعاره شود و گویند: فرسن شاه و نون زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ نَ)
از قراء هرات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ)
بندر معروف نروژ. در ساحل غربی آن کشور، کنار اقیانوس اطلس، که بیش از 113هزارتن جمعیت دارد. مرکز صنایع چوب بری، تهیۀ خمیر کاغذ، کنسرو ماهی و کشتی سازی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ)
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فران
تصویر فران
از ریشه فرانسوی در تازی تنور دار نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به جرب مبتلی است گرگین: گر نخواهی رنج گراز گرگنان پرهیز کن جهل گراست ای پسر پرهیز کن زین زشت گر. (ناصر خسرو) غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا گاه در آتش بریان کنند و خورند دلمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
جوی که تازه احداث کرده باشند و آب در آن روان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسن
تصویر فرسن
سول هم آوای کهن ناخن پای شتر را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمگن
تصویر فرمگن
اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرگن
تصویر زرگن
همیشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرگن
تصویر آرگن
فرانسوی اکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فژگن
تصویر فژگن
چرکین چرک آلود پلید پلشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمن
تصویر فرمن
((فَ مَ))
تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
((فَ غَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگن
تصویر گرگن
((گُ گُ))
غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
((فَ رَ))
نام عمومی هر یک از کشورهای اروپا و گاهی آمریکا، کشور فرانسه که مسکن قوم فرانک (قبیله ای از نژاد ژرمن) است
فرهنگ فارسی معین