جدول جو
جدول جو

معنی فرویش - جستجوی لغت در جدول جو

فرویش
تعطیل
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
فرهنگ واژه فارسی سره
فرویش
درنگ، تاخیر، غفلت، قصور و اهمال در کاری، برای مثال گه از لب شربتی ندهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ (امیرخسرو - ۲۲۶)، غافل، اهمال کننده
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
فرهنگ فارسی عمید
فرویش
تاخیر، غفلت
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
فرهنگ لغت هوشیار
فرویش
درنگ، تأخیر، غفلت، غافل، اهمال کننده
تصویری از فرویش
تصویر فرویش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرویشی
تصویر فرویشی
غفلت اهمال: و هم فی غفله و ایشان در فرو یشی اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرویشی
تصویر فرویشی
اهمال، غفلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویش
تصویر درویش
گدا، خواهنده از درها، بی بضاعت، بی چیز، مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریوش
تصویر فریوش
(دخترانه)
زنگ، همان پریوش هم هست، پریوش، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
تشویق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
کوتاهی تنبلی در کار اهمال سستی فرویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
اهمال، قصور، درنگ، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
فروکش کردن، فروکش کردن مثلاً کنایه از فرود آمدن، پایین آمدن، به پایین کشیدن، عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن، فروریختن چاه، قنات و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویش
تصویر درویش
صوفی، کنایه از کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند، کنایه از تهیدست، بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
جامه کهنه، فرسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
پائین کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرویش
تصویر پرویش
((پَ))
تقصیر، درنگ، تنبلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درویش
تصویر درویش
((دَ))
فقیر، تهیدست، صوفی، قلندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
((فَ رْ))
کهنه، فرسوده، جامه کهنه، پوستین کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
((فُ کِ یا کَ))
فرو کشیدن، فرو کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
((فُ زِ))
روشنایی، تابش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
کهنه، فرسوده، برای مثال نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی - ۳۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرویز
تصویر فرویز
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، پری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویش
تصویر رویش
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویش
تصویر رویش
عمل روییدن نمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروش
تصویر فروش
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریش
تصویر فریش
پراکنده، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویش
تصویر رویش
((یِ))
روییدن، نمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروش
تصویر فروش
((فُ))
فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریش
تصویر فریش
((فَ))
آفرین ! احسنت !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریش
تصویر فریش
((فِ))
گستردنی، فرش، رختخواب، بستر
فرهنگ فارسی معین