- فرویش
- تعطیل
معنی فرویش - جستجوی لغت در جدول جو
- فرویش
- درنگ، تاخیر، غفلت، قصور و اهمال در کاری،
برای مثال گه از لب شربتی ندهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ ، غافل، اهمال کننده(امیرخسرو - ۲۲۶)
- فرویش
- تاخیر، غفلت
- فرویش
- درنگ، تأخیر، غفلت، غافل، اهمال کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غفلت اهمال: و هم فی غفله و ایشان در فرو یشی اند
اهمال، غفلت
گدا، خواهنده از درها، بی بضاعت، بی چیز، مفلس
تشویق
کوتاهی تنبلی در کار اهمال سستی فرویش
اهمال، قصور، درنگ، تنبلی
افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش
فروکش کردن، فروکش کردن مثلاً کنایه از فرود آمدن، پایین آمدن، به پایین کشیدن، عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن، فروریختن چاه، قنات و مانند آن
صوفی، کنایه از کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند، کنایه از تهیدست، بینوا، فقیر
جامه کهنه، فرسوده
پائین کشنده
کهنه، فرسوده، برای مثال نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی - ۳۷۸)
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پراویز، پری
عمل روییدن نمو
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
پراکنده، پریشان